سوگند به چاشتگاه كه آفتاب تمام برآيد
بهنام ناصري
استاد فروزانفر يك جور تفرد، تنوع و آزادي در كار ترجمه براي خود قائل بودند. وقتي انسان به درك بالايي از يك موضوع ميرسد و به درك خود اطمينان دارد، باكي ندارد از اينكه قضاوت ديگران را ديگران ناديده بگيرند. آنهايي كه ميترسند، معنايش اين است كه متزلزلند و هنوز به-به قول شما- آن كشف و شهود نرسيدهاند.
دکتر محمدجعفر ياحقي اگرچه شاگرد بلافصل بديعالزمان فروزانفر نبود اما بايد او را به آنچه مكتب فروزانفر خوانده ميشود، منسوب و مربوط دانست. او چنانكه خود ميگويد سال آخر ليسانس بود كه فروزانفر از دنيا رفت. با اين حال عواملي هست كه آن دو را بههم پيوند ميدهد و در راس آنها زادگاه هر دو كه شهرستان فردوس خراسان است. ياحقي در فردوس به دنيا آمده و فروزانفر زاده بشرويه از توابع فردوس بوده است. افزون بر اين، اين پژوهشگر، نويسند و استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه گرچه هرگز محضر فروزانفر را تجربه نكرده اما تلمذش نزد اساتيدي كه خود از شاگردان درجه يك فروزانفر بودند، در حكم عامل ديگري است كه او را به مكتب زندهياد نزديك ميكند. ميدانيم كه فروزانفر را استاد استادان ميخواندند و از فرازهاي كارنامه علمي و ادبي او، تربيت شاگرداني است كه خود از ارزشمندترين شخصيتهاي علمي ايران در حوزه زبان و ادبيات فارسي شدند. از اين نظر، ياحقي بهره بردن خود از محضر آن اساتيد را نيز اقبال علمي و ادبي خود ميداند. او يكي از كساني است كه ميتوان به جرات گفت صلاحيت آشكاري براي گفتن و نوشتن درباره جنبههاي مختلف تواناييها و كارهاي فروزانفر دارد. چنانكه حدود يك و نيم دهه قبل همايشي در شناخت و بررسي آثار و افكار فروزانفر در بشرويه با حضور بسياري از بزرگان با دبيري علمي ياحقي برگزار شد. ياحقي عضو پيوسته شوراي فرهنگستان زبان و ادب فارسي و مدير قطب علمي فردوسيشناسي و ادبيات خراسان در دانشگاه فردوسي مشهد است. با او درباره فروزانفر در مقام مترجم قرآن گفتوگو كردم.
گفته ميشود ترجمه قرآن زندهياد بديعالزمان فروزانفر از چند جهت اهميت دارد. به نظر شما مهمترين جنبههاي اين اهميت كدامند؟ ايشان جداي از دانش زبان و ادبيات فارسي و تسلط بر زبان عربي، مفاهيم جاري در كتاب را چقدر ميشناختند؟
استاد فروزانفر يك طلبه فاضل بود و علوم اسلامي و ادبيات عرب را خوب ياد گرفته بود. در خراسان آن روزگار، كساني مثل اديب نيشابوري، در دوره كوتاهي اديب پيشاوري و در دوره بعد اديب نيشابوري دوم، درس ادبيات عرب داشتند. سطح درس آنها در كشور ممتاز بود. هم اديب پيشاوري آدم بسيار استثنايي و قابلتوجهي بود و هم اديب نيشابوري كه از نوادر روزگار بود كه اگرچه آثار زيادي از ايشان بهجا نمانده ولي با شاگردان و دستپروردگاني كه داشته، حوزه ادبيات عرب خراسان را در آن روزگار سرفراز كرده است. فروزانفر در آغاز در اين فضا و محيط پرورش يافته و به شكل رسمي و بنيادي زبان و ادبيات عرب و همزمان علوم اسلامي را خوب ياد گرفته بود. قرآن تنها ادبيات عرب نيست بلكه به علوم متعددي مرتبط است، بنابراين كسي كه بخواهد حتي ترجمه سادهاي از قرآن انجام دهد، بايد آن علوم و دانشها و ظرافتهايش را بداند. معجزه قرآن اين است كه توانسته علوم مختلف بلاغي و ديني را با ظرافت تلفيق كند و تركيب جديدي ايجاد كند كه همان معجزه كلامي قرآن است. فروزانفر علاوه بر اينكه بنياد ادبيات عربش بسيار نيرومند بود و ديگر اينكه علوم اسلامي و ظرافتها و دانشهاي مربوط به تفسير قرآن، حديث و روايتشناسي را خوب ميشناخت. با احاديث و تفسير ائمه و برداشت شخص پيامبر از قرآن كه در احاديث متبلور است، آشنا بود. ادبيات فارسي را هم در كنار ادبيات عرب خوب ياد گرفته بود و صاحبنظر بود. بنابراين وقتي وارد شرح مثنوي و كارهاي اساسي شد، جامعيتي داشت كه علوم اسلامي را در حد اجتهاد ميدانست. بسياري از علما ممكن است زبان عربي را خوب بدانند ولي فارسي را خوب بلد نباشند و در نتيجه نتوانند خوب ترجمه كنند. استاد فروزانفر اما از سه شرط كه در واقع سه خصلت لازم براي ترجمه موفق قرآن است، برخوردار بود. اين قابليتها ادبيات عرب، علوم اسلامي و زبان فارسي بود. نبايد از ياد برد كه فروزانفر شارح مثنوي بود و در دنياي مواج خيالات مثنوي سير ميكرد. جامعيت اين سه خصلت به فروزانفر صلاحيت بالايي براي ترجمه قرآن كريم ميداد و او هر جا كه دست به ترجمه قرآن زده، از اين قابليتها بهره برده است.
به عربيداني ايشان اشاره كرديد و از آشنايي زندهياد با علوم اسلامي گفتيد و نيز از مهارتهايشان در زبان فارسي. از منظر ادبيت چطور؟ كتاب را كه تورق ميكنيم، سهم بالاي ادبيت در آن بسيار مشهود است. مثلا سوره «الضحي» را اينطور آغاز كردهاند: «سوگند به چاشتگاه كه آفتاب تمام برآيد/ به شبانگاه چون خلق در آن بيارامد». از اين منظر آيا ميتوان ترجمه ايشان را در قياس با سايرين حائز بيشترين بهره از عنصر ادبيت دانست؟
زبان فارسي تواناييهايي دارد كه هر كسي ممكن است به ظرافتهاي آن نرسيده باشد. فارسي از نخستين زبانهايي است كه قرآن به آن زبان ترجمه شد. ما شايد در قرن اول و دوم هجري ترجمههايي از قرآن كريم داشتهايم كه خيليهايش ازبين رفته و بسياري از آنها هم موجود است. اينها توان آشكاري به زبان فارسي داده. كلمات قرآن به زبان فارسي معادل دارد و ظرافتهايي در كلمات فارسي هست كه از كار مترجمان تراز اول قرآن در زبان فارسي برآمدهاند. تصور ميكنم فروزانفر با اين ترجمههاي كهن و كلاسيك فارسي از قرآن مجيد آشنايي داشته و ظرافتهايشان را ميشناخته و اين در كار ترجمهاش -كه شما نمونههايي از آن را خوانديد- مشهود است. زبان فارسي در قرنهاي چهارم و پنجم هجري بسيار توانمند بوده است. قابليتهاي خاصي از زبان سر بر ميآورده. با نوسانهاي خاصي كه در كلمات ايجاد ميشده، معاني متعدد و ظريفي از زبان فارسي درميآمده است. به اينها هر مترجمي اشراف و آگاهي ندارد. استاد فروزانفر به اينها آگاهي داشت. مساله ديگري هم هست اينكه فروزانفر متولد جنوب خراسان در بشرويه است و مناطق دستنخورده زبان فارسي از جمله در جنوب خراسان كه كمتر درمعرض رفتوآمد بوده، گويشهاي بسيار پاك و شستهاي دارند كه اين گويشها پشتيبان زبان فارسي هستند و مرحوم فروزانفر هم مرتب در شرح مثنوي از مصطلحاتي كه در پيشنيه خود در جنوب خراسان رايج بوده، استفاده كردهاند. اينها توانايي مضاعفي به زبان فارسي ميدهد كه از پشتوانهاي غني گويشهاي دستنخورده پيش از اسلام در اين مناطق ميآيد. ايشان حتي مصطلحات محلي را هم به كار بستهاند و آنها را با زبان رسمي متناسب كردهاند. بنابراين استفاده از گويشهاي محلي و بومي را بايد توانايي چهارمي دانست كه فروزانفر را قادر ميكرد كه بهترين ترجمه را از آيات قرآن داشته باشد.
منظورتان از دستنخورده بودن اين است كه امكانات آن گويشها به استحاله زبانها و گويشهاي ديگر درنيامده؟
بله، همينطور است. به زبان عربي كمتر آغشته شدهاند و تحولاتشان كندتر بوده است ولي چون اين كلمات و گويشها اصالت دارند و بسيار ظريف هستند و در زندگي مردم عملا كاربرد داشتهاند، گوياي معاني و مفاهيم بلندي هستند كه هر كسي قادر به دركش نيست.
و البته جداي از مصون ماندن از آغشتگي به عربي، تاثير گويشهاي وطني ديگر ازجمله گويش پايتخت يا حتي گويش مشهد هم نتوانسته آنها را از بين ببرد.
بله، همينطور است. گويشهاي پايتخت گويش دستمال شده و به اصطلاح متحولي است كه خيلي اصالت لهجهاي ندارد. خيلي از مفاهيمي كه درگذشتهها بوده، در اين تحولات فراموش ميشود.
با نگاهي به كتاب «آيات منتخب...» و تطبيق آن با غالب ترجمهها بعضا تفاوتهاي برجستهاي ميبينيم كه فراتر از سليقه ادبي هستند و حكايت از دريافتي ديگر از آيه دارند. مثلا صفت «صمد» را در «الله الصمد» معمولا يا بينياز ترجمه كردهاند يا به «صمد [ثابت متعالي]». زندهياد فروزانفر آن را به «معبود به حق و پناه همه نيازمندان» برگردانده؛ يعني به جاي غنا، ملجا بودن را به موصوف نسبت داده. اين تمهيدها و تعبيرها از كجا ميآيد و آيا ريشه در آموختههاي ويژهاي دارد؟
اين برميگردد به درك ايشان از ريشه كلمات. كلمه صمد بايد در عربي جستوجو و ريشهيابي شود. حتما ايشان اين ريشهيابي را انجام داده و متوجه شده كه اين مفاهيم هم در آن هست. كلمات هم در زبان فارسي هم در زبان عربي، معاني متعددي دارند. زبان عربي هم زبان بسيار غني و مفصلي است و ممكن است كلمهاي دهها معني داشته باشد. بعضيها همان معني دمدستي و اوليه را به كار ميگيرند. بايد ديد كلمه در چه بافت و به اصطلاح فرنگيها كدام context ارايه شده است. بايد ديد معني يك كلمه در يك آيه مشخص چه بوده و خداوند چه ارادهاي در آنجا داشته است. گاهي چند اراده وجود داشته است. يعني اراده مضاعف و چند معني در آن متبلور شده است.
مساله ديگري كه در ترجمه زندهياد فروزانفر مشهود است، نوعي آزادي است كه دست ايشان را براي عبور از ترجمه لفظ به لفظ باز ميگذارد. ايشان حتي براي توضيح افزودن كلماتي كه لزوما معادل كلمات عربي آيه نيستند اما از نظر مترجم براي انتقال روح آيه لازم هستند، توضيحي به كار نيفزودهاند. لااقل در اين آيات چيزي در حاشيه و پيوست ترجمه نيامده. حتي افزودهها را –چنانكه متداول است- داخل گيومه هم نگذاشتهاند. به نظر ميرسد اين آزادي در ترجمه ناشي از رهايي مترجم از قيودي باشد كه لزوما هر مترجمي از آن برخوردار نيست. مثلا مترجمي كه در قيد و بندهاي ايدئولوژيك قرآن را به فارسي برميگرداند، هرقدر هم پشتوانه معرفتي و علمي داشته باشد، طبعا اين آزادي عمل را نخواهد داشت. اينطور فكر نميكنيد؟
به هر حال انسان وقتي از بسياري از مسائل آگاه است و همه آن مسائل را پيش چشم خود دارد، ميتواند تصميمهاي بهتر و درستتري بگيرد. جنبههاي مختلفي در كار استاد فروزانفر هست كه نشان از آگاهي و اشراف ايشان به مسائل دارد. از يك طرف لغتشناسي و آشنايي ايشان با مفاهيم و معاني متعدد كلمات است، از سوي ديگر دانش بلاغت و به اصطلاح زبانشناسي، از جنبهاي شناخت ايشان از فضايي كه كلمه در آن به كار رفته و... همه اينها ايجاب و به ايشان حكم ميكند كه با ظرافت كار ترجمه قرآن را انجام بدهند و آن چيزي را كه لازم است، انتخاب كنند. گاهي مترجم نميتواند معادل يك كلمه را در زبان مقصد، يك كلمه ديگر بگيرد. يعني بعضي از كلمات معاني و مفاهيمي در يك زبان دارند كه آن معاني و مفاهيم را در زبان ديگر نميتوان با يك كلمه بيان كرد چون زبان ديگر، آن مفهوم را در قالب يك كلمه ندارد. اين مساله فقط مختص زبان عربي و كلمات و اصطلاحات قرآن هم نيست و در هر زباني از جمله فارسي چنين وضعيتي وجود دارد. ممكن است واقعا نشود در ازاي يك كلمه در زبان عربي، كلمهاي ديگر در فارسي بيان كرد. همينطور از انگليسي در فارسي يا بالعكس. كمااينكه ما اصطلاحاتي در شعر حافظ داريم كه به انگليسي نميتوان برگرداند. ما چطور ميتوانيم مغبچه را به انگليسي برگردانيم؟ چه كلمهاي ميتوانيم جاي آن بگذاريم؟ هيچ. اينجاست كه به جاي يك كلمه، بايد چند كلمه بيايد تا معناي آن را در زبان مقصد منتقل كند، چون آن كلمه يا تركيب خاص فارسي نه در انگليسي وجود دارد نه در عربي و نه در هيچ زبان ديگر.
يعني معادل ندارد.
بله، معادل ندارد من از آن كلمه چه چيزي ميفهمم و چطور ميتوانم آن را به زباني كه در آن زندگي ميكنم، برگردانم و بيان كنم؟ در اينجا مهم آن است كه مترجم از آن كلمه چه بفهمد و چه دانش و خلاقيتي براي بيان آن در زبان مقصد داشته باشد؟ فروزانفر اين كار را كرده چون هم آن درك و دريافت را به پشتوانه دانشش از كلمات و عبارات عربي داشته و ميتوانسته معاني مختلف يك كلمه را درك كند و هم از دانش و مهارت و خلاقيت لازم در زبان فارسي برخوردار بوده. صمد يك كلمه عربي است با مفهوم عميقي كه احتمالا در زبان فارسي معادل واژگاني ندارد و اينطور نيست كه به راحتي آن را با كلماتي مانند پاينده و دائمي و... معادلسازي كنيم. هر كدام از اينها يكي از وجوه كلمه است و بايد وجوه ديگر را هم درنظر داشت. كاري كه فروزانفر انجام ميدهد، نشانه دقت و دانش او در قبال اين وجوه مختلف است و معرفت او را در مورد ابعاد مختلف مساله نشان ميدهد.
در اين توجه به وجوه مختلف، حد بالايي از كشف و شهود مترجم هم ديده ميشود. برداشتهاي ايشان كه ناشي از دريافتهاي علمي، معرفتي و ادبي است، كاملا مشهود است و گاهي نمونههايي را در ترجمه به دست ميدهد كه به كلي با ترجمههاي ديگر تفاوت دارد. جسارت و بها ندادن به محافظهكاريهاي رايج در ترجمه ايشان تا حدي از اين جنبه شهودي-معرفتي نميآيد؟
استاد فروزانفر يك جور تفرد، تنوع و آزادي در كار ترجمه براي خود قائل بودند. وقتي انسان به درك بالايي از يك موضوع ميرسد و به درك خود اطمينان دارد، باكي ندارد از اينكه قضاوت ديگران را ديگران ناديده بگيرند. آنهايي كه ميترسند، معنايش اين است كه متزلزلند و هنوز به- به قول شما- آن كشف و شهود نرسيدهاند. شما تعبير «برداشت»هاي ايشان را به كار برديد. به نظر من اين تنها تاويل يا دريافت استاد فروزانفر نيست بلكه معرفت ايشان هم هست. ايشان معرفتي نسبت به يك كلمه، كلمه صمد پيدا كرده كه توانسته آن را به اين صورت بيان كند. كاري هم نداشته كه ديگران چه گفتهاند. معمولا اين مترجمان ناتوان و ضعيف هستند كه از كلمه خارج نميشوند و به خودشان اجازه نميدهند كه از معناي ظاهري و رايج عدول كنند. فروزانفر آدم توانايي بود و قطعا براي هر كاري كه ميكرد، استدلال و جواب داشت. اين آزادي و به اصطلاح فراروي از عرف، چيزي است كه به اصطلاح استادان مسلم و مجتهد انجام ميدهند. مجتهد چه ميكند جز به كار بستن استنباط خود؟ به نظرم كلمه مجتهد را در اينجا به درستي ميتوان براي فروزانفر به كار برد. در مورد استنباط ايشان از زبان عربي و انتقال آن به زبان فارسي، ايشان مجتهد اعلم و اعلاست.
البته مرادم اين نبود كه بگويم ايشان برداشت شخصي خود را خواستهاند دخيل كنند بلكه با وقوف به خصلت تاويلي قرآن به عنوان يك متن «باز» هوشمندانه كاركرد جنبه شهودي را در دستگاه ترجمه خود بيشتر كردند. اين جنبه شهودي را نوعي آزاديخواهي در مواجهه مترجم با متن نبايد دانست؟
درست است. اين نوعي شهود علمي است كه پشتوانه آن منطق و دانش است. توجه داشته باشيم كه ما معتقديم قرآن كلام خداوند است. خداوندي كه خودش خالي بشر و كلام و زبان است و در اوج آگاهي اين كلمات در جاي خودش گذاشته شده. اين است كه واقعا نميتوان آيات قرآن را جابهجا كرد. كسي با قرآن آشنايي داشته باشد، ميداند كه بافت كلمات در قرآن جوري است كه درخشش دارد و نميتوان به آن دست زد. اين درخشش در اصل زبان وجود دارد پس در انتقال آن هم بايد كوششي متناسب كرد. رسيدن به اين مرحله با اشرافي كه خداوند به آيات داشته كار هركسي نيست.
به نقل از روزنامه اعتماد