- اگر فردوسی را تنها، منظومکنندۀ شاهنامۀ ابومنصوری بدانیم، و بر امانتداری کامل او در پیروی از منابعش صحّه بگذاریم، بنابراین کار بزرگ فردوسی چیست؟ چرا فردوسی را «حکیم» مینامیم؟ حکمت فردوسی در چیست؟ به بیان دیگر، فردوسی چه کاری جز منظوم کردن شاهنامۀ ابومنصوری انجام داده است که لقب «حکیم» پیش از نام او مینشیند؟ افزون بر این، با توجه به اینکه از زندگی فردوسی اطلاعات چندانی در دست نیست و بخشی از آنچه موجود است هم در صحت آن تردید وجود دارد، معیارهای «حکیم» بودن فردوسی از نگاه شما کداماند؟
پاسُخ: دَربارۀ «حَکیم»خواندهشُدَنِ فِردوسی، پیش از هَر چیز، بایَد فَرا یاد داشت که این ما اینْروزگاریان نیستیم که فِردوسی را «حَکیم» خواندهایم؛ بلکه لَقَبِ «حَکیم» از بَرایِ فِردوسی، میراثی است که از گُذَشْتگان به ما رَسیده است؛ و شگَرف آن است که از چشماندازِ بَعضِ ایشان، مَقامِ حِکْمیِ فِردوسی، پایگاهی دینی هَم داشته است. از یاد مَبَرید که صوفیِ خُراسانیِ پُرشورِ سَدههایِ پنجُم و ششمِ هِجری، شیْخ أَحمَدِ جام (ژَندهپیل) بصَراحَت میگُفت: «... فِردوسی ... یکی از حُکَمایِ أُمَّتِ مُحَمَّد ـ ص ـ بوده است.».
گُذَشْتگانِ ما، شُماری از نامْوَرانِ فَرهَنگ و أَدَب و دانِش را با لَقَبِ «حَکیم» یاد کَردهاند. از فِردوسیِ طوسی بگیرید تا سوزَنیِ سَمَرقَندی؛ از ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ بَلْخی بگیرید تا سَنائیِ غَزنَوی.
آیا دَر این تَلْقیبْها، سَنْجۀ واحِدی دَر میان بوده است؟ ... بَعید میدانَم؛ لیک با یَقین نیز حُکْم نَمیتوانَم کَرد.
باری، دَربارۀ بَرخی از این ناموَران و فَرهَنگآفَرینان، میتَوان بی هیچ گُمان و دودِلی تَلْقیبِ یادشُده را پَذیرفْت و بَر دُرُستیِ آن آگاهانه پایْ فَشُرد.
"فِردوسی" یکی از آن بُزُرگان است که لَقَبِ «حَکیم» براستی سَزایِ اوست و میبینید که پَسَندِ عُمومیِ ایرانیانِ اِمروز هَم این تَلْقیبِ قَدیم را پَذیرا گَردیده است و تَجدید کَرده.
لیک ـ آنسان که شُما نیز پُرسیدید ـ فَرزانگیِ فِردوسی دَر کُجاست و دَر چیست؟ اَگَر فِردوسی تَنها بازْسَرایَندۀ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری است و ناقِلِ صِرْف، آیا باز شایستگیِ چُنین تَلَقُّبی دارَد؟
نَخُست بایَد گُفت که: نَفْسِ دَستْیازیِ فِردوسی به بازْسَراییِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری کارِ کَم و کوچَک و خُرد و خواری نیست.
کَمْ نَبودَند کَسانی که شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری را دَر دَست و دَر دَسترَس داشتَنْد؛ لیک آن سَرهمَردِ سَرفَراز که به سَرایِشِ آن دَست دَریاخت و آن را با اِحْتِمالِ رَنْجی دراز و دَر روزگاری پُرنشیبوفَراز و بُحْبوحَۀ زَمانهای بَسْ نادَمْساز، بدین شایستگی و بَرازَندگی به پایان بُرد، فِردوسی بود؛ فردوسی!
گُذَشته از این، کیْفیَّتِ کارِ فِردوسی حَتّیٰ دَر مَقامِ بازْسَرایَندۀ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری، کیْفیَّتی فوقَالْعاده است، و شاهنامه، اَگَر اَرجُمَندتَرین أَثَرِ أَدَبِ حَماسی دَر فَراخْنایِ گیتی نَباشَد ـ که بَرخی میگویَند هَست ـ، بی ذَرّهای تردید بَرتَرین حَماسه دَر زَبانهایِ ایرانی و یکی از چَند شاهْکارِ صَدرنشینِ کُتُبْخانۀ گراناَرزِ أَدَبِ پارسی است عَلَیالْإِطْلاق. فِردوسی، با بینِشِ هُنَریِ ژَرف و شگَرفِ خود، دَر این کارِ سترگ که به صورَتْ بهنَظْمآوَردَنِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری است، یکی از بُزُرگْتَرین آثارِ أَدَبیِ جهانِ بَشَریَّت را پَدید آوَرْده است. چه خودِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری و چه دیگَر رِوایَتهایِ داستانهایِ مِلّیِ ایران، جُمْلگی، دَر کنارِ شاهکارِ گرانْسَنگِ فِردوسی رَنگ باخْتَنْد و إِقْبالِ خواهَنْدگان و خوانَنْدگان را از دَست دادَند. شاید اَگَر همین رَنْگْباخْتگی نَبود، اِمروز دَستِ کَم یکی دو دَستنوشت از خودِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری دَر دَست میداشتیم؛ که نَداریم! ... شاهْکارِ ماندگار و کارِ کارِستانِ فِردوسیِ بُزُرگ، با آن جَزالَت و فَخامَتی که از آن میشناسیم، آیا جُز نمودارِ مَنِشِ والا و ذِهْنِ توانا و فِکْرِ پُختۀ نوآوَر و دانِشِ سَرشارِ اوست؟
وانْگَهی، فِردوسی و جهانْبینیِ شَخْصیِ او و آن سیمایِ نَجیبِ إِنْسانی و زندگانیِ سَرفرازانۀ احترامانگیزَش ـ که بسیار کَسان آن را بدین أوصاف و نَظائِرِ این أوصاف یاد کردهاند و هَمواره إِرادَت و احتِرامِ کَثیری از فَرهیخْتگان و دیدهوَران را بَرانگیخته است ـ، در جایجایِ شاهنامه بازتافته و روشَن داشته است که ما با مَردی فَرزانه و ژَرفاندیش، أَخْلاقی و والا، سَر و کار داریم. نگاهِ او به جَهان و إِنسان و سَرنوشت و أَخْلاق و مَبْدَأ و مَعاد و آنچه دَر تَضاعیف داستانهایِ شاهنامه دَر این باره گُفته است، از تَأَمُّلاتِ ژرفِ ویْ دَر این أَبواب حِکایَت میکُنَد و نشان میدِهَد سَرایَندۀ شاهنامه، ناظِمی صِناعَتْپیشه نیست که تَنها هُنَرش دَرچیدَنِ اُستادانۀ أَلفاظِ زیبا دَر قَوالِبِ پیشاندیشیدۀ موزون و مُقَفّیٰ باشَد. ... کُدامِ خوانَندۀ شاهنامه است که دَرنَنگریسته باشَد که فِردوسی دَر بِزَنْگاهْهایِ داستانها، بناگَهان عِنانِ رِوایَتگَری را دَرمیپیچانَد و رِشْتۀ سُخَن را به دست میگیرَد و با ما از تَأَمُّلاتِ خویش دَر آن أَبواب سُخَن میگویَد؟ ... دَر خُطبهها و فَرجامْها نیز بارها چُنین کَرده است... اِحتَوایِ شاهنامه بَر انبوهی از أَبْیاتِ حِکْمی که از دیرباز از آنها دَفترها ساخته و مَجموعهها پَرداختهاند، اِتِّفاقی نیست. ... راستی فِردوسی بایَد دیگَر چه میکَرد تا «حَکیم» خوانْده میشُد؟! ... چرا و چگونه فِردوسی را «حَکیم» نَخوانیم؟!
-در میان پژوهشهای حماسی، بهطورکلی، و شاهنامهپژوهی، بهطور خاص، جای چه پژوهشهایی را خالی میبینید؟ حرکت پژوهشها به چه سمتوسویی ضروریتر است؟
پاسُخ: دوستدارانِ شاهنامه و فِردوسی بسیارتَر از بسیارَند، و بسیاری از این بسیاران دوست میدارَند دَربارۀ فِردوسی و شاهنامه بخوانَند و نیز بگویَند و أَحْیانًا بنویسَند. رونَقِ کُنونیِ بازارِ شاهنامهپِژوهی از اینجاست؛ و رونَقافزایِ این بازار، آنَست که دَر آن، "نام" و "نان" نیز میتَوان جُست؛ و این دو هَمْواره جویَندگانِ بیشُمار دارَد! ... باری، از دیگَرسویْ، دُرُسْت خوانْدَن و فَهْمْکَردَن و فَهْمانیدَنِ شاهنامه، کاری است باریک و دُشوار و طاقَتْسوز و تابْرُبای که جُز از ویژگان و أَهْلیَّتْمَنْدان بَرنَمیآیَد و کوشائی و پویائیِ بسیار میخواهَد. از هَمین رویْ، بسیاری از آنان که دوست دارَند دَربارۀ شاهنامه بگویَند و بنویسَند، تَرجیح میدِهَند به جایِ دَر زَحمَت اُفتادَن و مَثَلًا به جایِ تَبْیینِ مَعنایِ دَقیقِ أَبْیات و عِباراتِ این مَتنِ کُهَنِ پیچیده که کاری است دُشْوار و مایهخواه و بُغْرَنج و تَوانْکاه، مَقالهای بپردازَند (شما بگویید: إِنشائی بنویسَند) دَربارۀ این که سیاووش چه پسَرِ خوبی بوده است و اَفراسیاب چه مَردِ بَدی!؛ بَر پایۀ بَسآمَدِ واژۀ شَب دَر شاهنامه نَتیجه بگیرَند فردوسی خیلیخیلی به این بَخش از شَبانهروز أَهَمّیَّت میداده است!؛ أوصافِ طُلوع و غُروبِ آفتاب را دَر شاهنامه برایِ هزار و هَفتصَد و پَنجاهُمین بار پُشتِ سَرِ هَم قِطار کُنَند و بَرایِ صَدهزارُمین مُحَقِّقی شَوَند که هَم دیگَرباره چَرخ را اِخْتِراع کَرده است و هَم نشان داده که فِردوسی شاعِرِ بُزُرگی بوده است!؛ مَقالهای (بر مَن ببَخشایید: إِنْشائی) بنویسَند و بسیارخواریِ رُستَم را از مَنظَرِ "توصیههایِ سازمانِ بهداشتِ جهانی دَربارۀ تَغْذیۀ سالم" نَقد و بَررَسی کُنَند!؛ و حتّیٰ دربارۀ تَعارُضِ بریزوبپاشهایِ لُنبَکِ آبکَش با اُلگویِ اِقتِصادِ مُقاوَمتی!، یا مُقایسۀ تَحلیلیِ فَرجامِ بَرجام با صُلْحهایِ لَرزان و پاشان و نابَرجایِ ایرانیان و تورانیان! پایانْنامه بُگْذَرانَند!!
اینگونه نوشتهها، هَمیشه بوده و هَست، و هَمْواره کَسانی هَستَند که با وَلَعْ چُنین مَکْتوباتشان را زیرِ بَغَل زَده از این گِردِهَمایی به آن گِردِهَمایی و از دَفْتَرِ این مَجَلّه به دَفْتَرِ آن مَجَلّه برَوَنْد و به هَر طَریقی شُده راهی به دِلِ دوست بُگْشایَند!
رَوانِ نَشاطِ اصفهانی شاد باد که فَرمود:
طاعَت از دَسْت نَیایَد گُنَهی بایَد کرد
دَر دلِ دوست به هَر حیله رَهی بایَد کرد
چُنین مُنْشَآتْ البَتّه میتَوانَد شَهْوَتِ چیزنویسیِ کَسان را إِرْضا کُنَد و حَتّیٰ موجِبِ اِرتِقایِ پایۀ إِداری و تَرفیعِ سازمانی گَردَد و اِمْتیازاتِ رَنگارَنگِ موردِ حاجَتِ مَردُمانِ اِمْتیازجویِ بازارگانْخویْ را بَرایشان فَراهَم سازَد؛ وَلی هرگز گِرِهی از کارِ خوانَنْدۀ راستینِ شاهنامه نَمیگُشایَد.
از بَرایِ دُرُسْت خوانْدَن و فَهمْکَردَن و فَهْمانیدَنِ شاهنامه، بایَد لُغات و تَعبیراتِ پیچیدۀ آن را موردِ بَحث قَرار داد و تَحریفات و تَصْحیفاتِ دَستنوشتها و چاپهایِ آن را بازْشناسی کَرد؛ بایَد شَرح نوشت و واژهنامه تَدوین کَرد و به تَبْیینِ إِشارات و نِکاتِ کلیدیِ مَتن پَرداخت و ریشههایِ أَساطیری و تاریخیِ قِصَصِ مَنْظومۀ فِردوسی را نیک بَررَسید و لایههایِ داستانیِ شاهنامه را به سَرانگُشتِ کاردانی و نُکتهسَنجی و تَحلیلِ دانِشْوَرانه کاوید. چُنین کارها نیز هِمَّت و بَصیرَت و دِقَّت و حوصَله میخواهَد. إِنْشانویسی و مَجلِسآرایی، به خودیِ خود بَد نیست؛ وَلی بدونِ پُشْتوانهای از کارهایِ جِدّی و تَأَمُّلاتِ دَقیق که به سُخَنانِ پُخْته و سَخْته و راهْگُشا مُنْجَر شَوَد، نَشْرِ مُنْشآتِ لَونالَون و زینَةالْمَجالِسشُدَن دَر ایران و فَرَنگ، به اِبْتِذال میاَنجامَد، دَر هَمه کار؛ مِن جُمله: شاهنامهپِژوهی.
شاهنامه، "مَتن" است. بَرایِ شاهنامهپِژوهی بایَد مَتْنْخوانی پیشه کَرد؛ لُغَت و دَستور و تاریخ و هزار چیزِ دیگَر خوانْد و دَر پرتوِ آنها شاهنامه و مُتونی را که به فَهْمِ شاهنامه یاری میرَسانَد، مُطالعه کَرد. آن وَقت میتَوان چیزی نوشت. ... چه چیزی؟ ... چیزی که به کارِ خوانَنْدۀ شاهنامه بیایَد و به پُرسِشی که واقِعًا وُجود دارَد پاسُخ گویَد؛ آن هَم پاسُخی دُرُست و مَتین؛ سُتوار و بآیین. ... .
أَخیرًا دیدَم در "طَرحــی پِژوهِشی" که دَر "فَرهَنگِستانِ عُلومِ جُمْهوریِ إِسلامیِ ایران" بَر دَستِ یکی از نامْوَران و زیرِ نَظَرِ دو تَن از نامْوَرتَران اَنجام پَذیرفته است و با مُقَدّمههائی به قَلَمِ آن دو نامْوَرتَر دَر قالبِ کِتابی پُربَرگ و سِتَبْر مُنتَشِر شُده، به مُناسَبَتِ موضوع که «سیْرِ تَحَوُّلِ مَفهومِ عِلم دَر مُتونِ حَدیثی، أَدَبی، کَلامی و فَلسَفی» بوده، بَخْشی را هَم به "مَفهومِ دانِش دَر شاهنامه" اِختِصاص دادهاند. فَصلِ یادشُده را با هَمۀ ناهَمْواری و ناگُواریاش خوانْدَم. بیسامانی بیداد میکَرد. پِژوهَنْده حَتّیٰ زَحمَتِ مُراجَعَه و إِرجاع به مَتنِ چاپیِ شاهنامه را بَر خود هَموار نَکَرده و به اِستِنادِ کِتابْنامهاش، دَر این مَثَلًا تَحقیقِ فَرهَنگِستانی!، از نُسخۀ اینتِرنِتیِ شاهنامهیِ موجود دَر "وبسایتِ گنجور" بَهْره بُرده است! البَتّه حَدس میزَنَم دَر اینجا سَهْوی هَم رُخ داده باشَد و به قَرینۀ أَرقامِ صَفَحاتِ مَذکور دَر إِرجاعات که دَر "وبسایتِ گنجور" نیست وَلی دَر نَرمافْزارِ مُؤَسَّسَۀ نور هَست، مُشارٌإِلیه از نَرمافْزارِ شاهنامهیِ مُؤَسَّسَۀ نور بَهْره جُسته باشَد که إِمْکاناتِ جُستوجو دَر آن فَراهَمْتَر است و آنگاه ـ به عِلَّتی که نَمیدانَم (اِحْتِمالًا: حَواسْپَرتیِ ناشی از اِشْتِغالاتِ بسیار) ـ مَأْخَذِ خود را "وبسایتِ گنجور" فَرانموده. ... عَلیٰ أَیِّ حال، دَر بَخْشِ یادشُده، پِژوهِشگَر عَلَیالظّاهر با جُستوجویِ رایانگیِ واژۀ «دانِش» دَر شاهنامه و بدونِ حاجَت به حَتّیٰ یک بار خواندنِ این کِتاب (که خود البَتّه مَنوط است به تَحصیلِ مُقَدَّماتی مُتَعَدِّد)، بَررَسیِ خود را صورَت داده است و با اِسْتِشْهاداتی بجا و نابجا به بیْتهائی از شاهنامه، نَتیجه گرفته است که دانِش از نَظَرِ فِردوسی بسیار أَهَمیَّت دارَد و چه و چهها!
مَثَلًا از بیْتِ «همش پادشاهیست و هم تاج و گاه/ همش گنج و هم دانش و هم سپاه» نَتیجه گرفته است: «از نظر فردوسی، یک حکومت سه چیز نیاز دارد: گنج، دانش و سپاه».
مینویسَم:
أَوَّلًا، پِژوهَندۀ یادشُده «همش پادشاهیست و هم تاج و گاه» را به ریختِ «همش پادشاهیست هم تاج و گاه» ضَبْط کَرده است. ... چرا؟ ... اِحْتِمالًا چون از موزونْخوانیِ ضَبْطِ أَصلی ناتَوان است و عَروضِ شاهنامه و سُرودههایِ کُهَنی چون آن را نَمیشناسَد.
ثانیًا، سُخَنی را که گرسیوز دارَد دربارۀ سیاووش میگویَد، نَظَرِ شَخصِ فِردوسی دانِسته است. آیا هَر آنچه شَخْصیَّتهایِ داستانی دَر شاهنامه میگویَند، بیانگَرِ نَظَرِ فِردوسی است؟!! ... آیا این مایه گُفتارهایِ ناساز که از شَخْصیَّتهایِ أَحیانًا مُتَخاصِمِ یک داستان صادِر میشَوَد، جُملگی رایِ مُخْتار و نَظَرِ شَخصِ داستانْگو را آینگی میکُنَد؟!
ثالِثًا، از کُجایِ بیْتِ «همش پادشاهیست و هم تاج و گاه/ همش گنج و هم دانش و هم سپاه» میتَوان این را بیرون کَشید که از نَظَرِ فردوسی، یا گرسیوز، یا هرکَسِ دیگَر، «یک حکومت سه چیز نیاز دارد: گنج، دانش و سپاه»؟! ... کُجایِ بیْت چُنین چیزی گُفته شُده است؟! ... فَردا دیگری میآیَد و میگویَد: از نَظَرِ گویَنده، تاج و گاه و گنج و سپاه "أَرکانِ مادّیِ أَربَعَۀ حُکومت" اند!!! ... و دیگری ...؛ و دیگری ...!
اینْ، هَرچه هَست، سُلوک دَر راهِ عِلْم و مِصداقِ کارِ علْمی نیست؛ اَگَرچه دَر "فَرهنگستانِ عُلومِ جُمهوریِ إِسلامیِ ایران" صورَت پذیرفته باشَد و آقایانِ دکتر أَعوانی و دکتر مُحَقِّقِ داماد هَم بَر آن تَقْریظ نوشته و ثَنا خوانده باشَنْد!!!
مولَوی فَرمود: «این سخن پایان نَدارَد؛ هوش دار!».
- با نگاهی گذرا به عنوان و موضوع بسیار مقالههایی که سالهای اخیر در مجلات علمی-پژوهشی منتشر شدهاند، با رویدادی مواجه هستیم که اگر آن را مقالهسازی ننامیم، دستکم بر ناکارآمدی و ناسودمندیشان همداستانیم و اصرار بر انتشار چنین مقالات، حاصلی جز آشکار ساختن پایه و مایۀ نویسندگانشان نخواهد داشت؛ اما این وضعیت دو پیامد کلی به همراه داشته است. نخست اینکه برخی از دانشمندان این حوزه و متخصصان این عرصه، مقالهنویسی در قالب علمی-پژوهشی را کنار گذاشته و به سیاق سابق، به «یادداشتنویسی» روی آوردهاند. دیگر اینکه مقالاتی بیشمار تحت عنوان میانرشتهای/ بینارشتهای از میان پژوهشهای ادبی سربرآوردهاند که معمولا نسبتی با عنوانشان ندارند. در این میان، برخی معتقدند اساس پژوهشهای شاهنامهشناسی بر مطالعات بینارشتهای استوار است (زیرا انتظار میرود پژوهشگر این حوزه بهجز دانش ادبی، از دانش تاریخ و اسطورهشناسی و مردمشناسی و زبان باستانی و جغرافیای تاریخی و ... هم آگاهی داشته باشد)، و از طرفی نیز مخالفان مطالعات میانرشتهای برآنند که پژوهشی که مبتنی بر تسلط پژوهشگر بر هر دو (یا چند) رشته نباشد از اساس باطل است. با این مقدمه و با چنین تصویری از وضعیت، وضع موجود را حاصل کمدانی و کمخوانی و کوتاهی نسل جدید دانشجویان و فارغالتحصیلان ادبیات میدانید یا به پدیدۀ اشباع شاهنامهپژوهی قائل هستید؟
پاسُخ: آنسان که دَر پاسُخ به پُرسِشِ پیشینتان نیز گُفتَم، شاهنامهپِژوهی به إِشْباع نَرَسیده است. ... کُدام "إِشْباع"؟ ... "إِشْباع" از چه؟... ما هَنوز یک شَرحِ کامِلِ عِلمی که یکایکِ بیْتهایِ شاهنامه را موردِ بَحثِ نُکتهسَنجانه قَرار داده باشَد نَداریم؛ چه سان از "إِشْباع" دَر این زَمینه سُخَن میتَوانیم گُفت؟!
بیایید لَخْتی بیتَعارُف و بیتَکَلّف، باشیم. پیش از آن که مُصْطَلَحاتی چون مُطالَعاتِ «میانرشتهای» و «بینارشتهای» بَر سَرِ زَبانها اُفتَد نیز هَمه میدانِستیم که پِژوهِش دَر شاهنامه نیازمَند آگاهیهایِ فَراخْدامنه از أَدَبیّات و تاریخ و أُسطورهشناسی و مَردُمشناسی و زبانهایِ باستانیِ ایران و جُغرافیایِ تاریخی و ... و ... است. مُهِم این است که بَرایِ فَهْمْکردن و فَهْمانیدَنِ شاهنامه، بِضاعَتی دَرخور دَر این أَبواب حاصِل کُنیم و دَست به کار بَریم. گامِ نَخُست و گامِ بُنْیادین آنست که خوانَنْدۀ شاهنامه بتوانَد شِعْرِ فِردوسی را دُرُست بخوانَد و فَهْم کُنَد. اَگَر شُما چُنین خوانَندۀ دُرُستْخوانِ دُرُستْفهمی تَربیَت کُنید، دَر گامِ سپَسین به تَناسُبِ ذوق و دَریافتِ خویش، مُحتوایِ شاهنامه را دَر هزار و یک شاخۀ عُلومِ إِنْسانی به بَررَسی و تَحقیق توانَد گرفْت. هَنیئًا لَه!
مُشکِلْ، دَستیازیِ نَدانَمْکاران است به شاهنامه و بهبازیگِرِفتَنِ شاهنامه؛ که اَنبوهی از نوشتههایِ ناسودمَند را دَر این قَلَمرو پَدید آوَرده است. ... جایِ نوشتههایِ سودمَندِ بسیاری هَنوز خالی است! ... و البَتّه «رَهْرَوی بایَد، جهانْسوزی؛ نه خامی، بیغَمی!».
هَماکنون که پاسُخِ پُرسِشِ شُما را مینویسَم، مَقالهای پیشِ رویِ مَن هَست زیرِ عنوانِ «بازتابِ مَضامینِ تَعلیمی ـ أَخلاقیِ قُرآن و روایات دَر شاهنامۀ فردوسی» که دَر یک فَصلْنامۀ عِلْمی ـ تَرویجی به چاپ رَسیده است و نویسَندهاش ـ بِنا بَر مُشَخَّصاتِ مَسطور دَر صَفْحۀ نَخُستِ مَقاله ـ دانِشجویِ دُکتُریِ زَبان و أَدَبیّاتِ فارسی است دَر دانِشگاهِ اِصفَهان. ایشان، دَر این مَقاله، مَثَلًا نمونههائی از آیاتِ کَریمۀ قُرآنی و رِوایاتِ مَأْثوره را دَربارۀ صِدْق و راستی آوَرْده و سپَس از جایگاهِ این مَقوله دَر متونِ عِرفانی یاد کَرده و دَر إِدامه أَبیاتی از شاهنامه دَر ستایشِ راستی دَرج کَرده است. ... به اِصطِلاحِ طَلَبگی: "ثُمَّ ماذا؟!" و به قولِ ما عَوامِّ اِصفَهان: "حالا که چه؟!". ... دَر هزار و یک مَتنِ گوناگون صِدْق و راستی را سُتودهاند و همۀ دینهایِ إِلٰهی و مَکاتِبِ أَخلاقیِ مُهِم نیز به راستی و صِدْق دَعوَت میکُنَند. حالْ پِژوهَندۀ ما از کُجا مَعلوم کَرده است که آنچه یافته، مِصداقی است از «بازتابِ مَضامینِ تَعلیمی ـ أَخلاقیِ قُرآن و روایات دَر شاهنامۀ فردوسی» و دقیقًا آن بیْتی که دَر ستایِشِ صِدْق دَر شاهنامه آمَده، ناظِر به قُرآن یا حَدیث است؟! ... ستایِشِ صِدْق که از اِخْتِصاصاتِ کِتاب و سُنَّت نیست تا اَگَر کَسی یک کَلِمه دَر این باب تَفَوُّهْ کَرد آن را شاهِدِ تَأَثُّرِ او از قُرآن یا حَدیث بدانیم. ... از قَضا قُرآن و حَدیث بَر شاهنامه تَأْثیر داشته است و بَرخی دَر این باره سُخَنانِ پُختهای گُفتهاند و نمونههائی دُرُست را از تَأْثیرِ راستینِ قُرآن و حَدیث بَر شاهنامه نِشان دادهاند؛ وَلی دَر این بازارِ پُرهیاهویِ «تولیدِ عِلْم»، خامان و مَقالهسازان غَلَبه دارَنْد. ... آنچه مَطبوعاتِ دانِشْگاهها و پِژوهِشْگاههایِ ما از آن سَرشار شُده است هَمین گونه مَقالاتِ عِلْمیٖنمایِ ناسودمَند است که هیچ چیزی را إِثْبات نَمیتوانَد کَرد جُز ناکارآمَدیِ مَذْهَبِ مُختار و طَریقِ مَسْلوک دَر سامانِ پِژوهِشی و آموزِشیِ رَسمی. ... آنچه از مَرزِ "إِشْباع" هَم گُذَشته، قالومَقالِ بیهوده است، نَه حَرفْهایِ جانْدارِ گِرِهْگُشا؛ که البَتّه نادِر اُفْتَد.
-طبق روایت شاهنامه، ایرانیان پس از سقوط جمشید، به جستوجوی پادشاهی مقتدر برای خود برآمدند و چون ضحاک تازی را یافتند، «سواران ایران همه شاهجوی، نهادند یکسر به ضحاک روی»، در زمان کوتاهی مقدمات آمدن ضحاک به ایران را فراهم کردند و «به شاهی بر او آفرین خواندند، ورا شاه ایرانزمین خواندند». اما این در حالیست که: 1. ایرانیان میدانند ضحاک «پر از هول» و «اژدهاپیکر» است، و از آن مهمتر، 2. این ماجرا پس از زمانیست که عارضۀ ماردوشی بر ضحاک دست داده و باز ایرانیان میدانند که «دو مار سیاه از دو کتفش برست» و بنابراین، 3. همگان آگاهی دارند که «بهجز مغز مردمشان خورشِ» مارهای ضحاک نیست. یعنی این شرط را پذیرفتهاند. با وجود این آگاهیها (که قاعدۀ «شاه بیدادگر، بِه از مُلک بیپادشه» را هم از موضوعیت خارج خواهد کرد)، این حرکت ایرانیان را چطور تحلیل میکنید؟
پاسُخ: تَحلیلِ این مَعنیٰ، بَستگی دارَد به آن که مُفْرَداتِ قَضیّه را چه طور فَهْم کُنید. اَگَر داستانِ ضَحّاک را به مَثابَتِ عیْنیَّتِ تاریخی بپَذیرید، چُنین پُرسِشی جایْ خواهَد داشت، و إِقْبالِ پَذیرُفْتارانۀ ایرانیان به یک تَبَهْکارِ هولانگیز مَعْلومالْحال، جایِ چُنین سُؤالی خواهَد بود؛ وَلی اَگَر ضَحّاک و مارهایِ دوشَش و دیگَر أَجزایِ داستان را بیانِ نمادین یا إِشاریِ مَفاهیمی کُهَن و دیرینهروز بدانیم، و آنگاهْ جُزئیّاتِ أُسطوره را تابِعِ مَنْطِقِ مُتَعارَفِ خِرَدِ حِسابگَرِ مَصلَحَتاندیش نَشُماریم، دیگَر صورَتِ مَسأَله فَرق خواهَد کَرد. نمونه را، کَسانی که شَخْصیَّتِ داستانیِ ضَحّاک را، نَه شَخصِ مُتَعَیِّن، که نمودارِ دورهای از تاریخِ ایران میدانَند و مارهایِ دوشِ او را نیز با آتَشفشانهایِ گُدازان (مَثَلًا: دماوَند) پیْوَند میدِهَند، یا ...، دیگَر با چُنین سُؤالی مُواجِهْ نیستَند؛ چه، در این صورَت و با این تَآویل، دیگَر رویآوردَنِ ایرانیان به ضَحّاک نیز رویآوَردَن به یک شَخصِ مُعَیَّن با خُصوصیّاتِ تَعریفْشُدۀ کَذائی نَخواهَد بود و ای بَسا آن نیز مَعنائی تَأْویلی داشته باشَد.
دَر اینجا به هیچ رویْ نَمیخواهَم تَأْویل یا تَحْلیلِ خاصّی را از میانِ تَأْویلها و تَحْلیلهایِ گوناگونِ إِرائهشُده از بَرایِ أُسطورۀ ضَحّاک بَرگزینَم و بَر بُنیادِ آن این گوشۀ داستان را نیز بکاوَم و إیضاحْ یا توجیهْ کُنَم. سُخَنَم، این است که گویا دَر تَأْویلِ أُسطوره، همهجا، اینگونه اِلتِزام به لَوازِمِ مَنْطِقیِ کِردارها و ایستارها ـ به اِصطِلاحِ شایِع: ـ "جَواب نَمیدِهَد".
داستانِ ضَحّاک از بَرایِ جامعۀ اِستِبدادْزَدۀ ایرانی که هَمواره کَسانی را دَر حافِظۀ قَریبِ خویش داشته است که به ضَحّاک تَشبیٖهْ تَوانَنْد شُد، جَذّابیَّتِ خاصّی دارَد و دَر صَد سالِ أَخیر بارها بَهانۀ کَشاکَشهایِ نَظَری و قَلَمیِ عَجیب و دَستآویزِ تَأْویلهایِ غَریب گردیده است.
دُرُست آن است که بپَذیریم: این داستانِ پیچیده، بازگُفتِ أُسطورههایِ بسیار کُهَنی است که بازکاوی و بازشکافیشان آسان نیست و جُزئیّاتِ آنچه پَسِ پُشتِ آن بوده است دَر غُبارِ فَراموشیِ روزگاران از دیدهها نِهان گَردیده و صَد البَتّه تَمَسُّکِ تاریخْنِگَرانه به ظَواهِرِ آن بجِد جایِ مُناقَشَت خواهَد بود.
پَس دَر گُواجویی بدین داستان و جُزْئیّاتش به مَثابَتِ گُواهی بَر تاریخِ ایران و سَنَدی از چون و چَندِ کردارِ مَردُمانِ این سَرزَمین، شتابکاری نَبایَد کرد؛ بویژه که چُنین شتابکاریهائی پیش از این، طَشتِ رُسوائی مُدَّعیانی بُلَندآوازه را از بامِ بُلَندِ کاخِ أَدَبِ پارسی فُروانداخته است!
نیک فَرا یاد داریم بَرخی از مُنتَسبین به جَبْهَۀ "روشَنْفِکْری" را که خَیال میکَردَند فِردوسی بَرایِ حِفظِ مَنافِعِ طَبَقاتیِ خود و أَمثالِ خود، چهرۀ ضَحّاک را مَخْدوش کَرده و نامِ مَردی را که نِظامِ طَبَقاتیِ ظالِمانۀ کُهَن را بَرهَم زَده بوده است و آرزویِ مَحْرومان را بَرآورده بوده و حَقّی بَر ذِمّۀ بَشَریَّت داشته است، با دوز و کَلَک زِشت گردانیده، و با این رِوایَتِ داستانِ ضَحّاک و فریدون که دَر شاهنامه هَست، به تَحْمیقِ تودههایِ ایرانی پَرداخته است و حَقائق را باژْگونه ساخته!!! بَر حَسَبِ این این اِدِّعا، تَقابُلِ فریدون و ضَحّاک، دَر واقِعِ أَمْر، مَثَلًا تَقابُلِ هَوادارانِ اِستِمرارِ أَشرافیَّتِ زورگو و دَستگاهِ ستَمْپیشۀ طَبَقاتی بوده است با تَحَوُّلْطَلَبانِ بَرابَریٖخواهِ جامِعۀ ایرانی. تازه، باز بَر حَسَبِ اِدِّعا، ضَحّاکِ فِردوسی هَمان گئوماتِ تاریخِ هخامنشیان بوده است و گئومات هَم خودِ بَردیا بوده است، نَه بَردیایِ دُروغین ... إِلخ!!! ... ... ... این سُخَنانِ مُضْحِک و مُبْتَذَل، هَنوز که هَنوزست، مِثالی است چَشْمْگیر از مُواجَهَۀ نارَوِشْمَنْدانه با أَساطیرِ ایرانی و أَدَبِ کُهَنِ فارسی؛ مِثالی که بهرَغْمِ گُذَرِ سالیانی چَند و بهرَغْمِ کَثْرَتِ أَباطیلی که دَر این سالها دَربارۀ تاریخ و فَرهَنگِ ما گُفته شُده، کُهنه نَشُده است و از یادها زُدوده نیامَده.
-چه نسبتی میان فردوسی و شعوبیه قائلید؟
پاسُخ: مَشْهور است که فِردوسی گرایِشهایِ شُعوبی داشته است. اَگَر مَقصود این باشَد که فِردوسی از کَسانی است که دَر دِل به آثار و مَآثِرِ ایرانِ باستان علاقۀ بسیار و مِهْری بیدُروغودِریغ داشته است و گُذَشتۀ باستانیِ ایران را بگَرمی اَرج مینِهاده، این سُخَنِ دُرُستی است و با شَواهِدی که از شاهنامه و گُزارِشهایِ زندگیِ فِردوسی اِصْطیاد میتَوان کَرد، قابِلِ تَأْیید است. وَلی اَگَر مَقْصود این باشَد که فِردوسی به خُصوصِ تَسْویۀ عَرَب و عَجَم قائِل بوده، یا به خُصوصِ تَفْضیلِ عَجَم بَر عَرَب عَقیده داشته، و آنگاه با مُخالفانِ این اَندیشه مُقابلۀ فَرهَنگی میکَرده است، گویا شَواهِد این مُدَّعَیات کافی نیست و فِردوسی خود دَر این باره سُخَنانِ صَریحِ واضِحی که مُسْتَنَدِ داوَری قَرار تَوان داد، بسیار نَدارَد. حَدس میتَوان زَد که تا حُدودی چُنین بوده باشَد وَلی حُصولِ اِطْمینان (اِطْمینانی از آن نوع که بَر شَخصِ تاریخْپِژوه حُجَّت توانَد بود) دَر این باره دُشْوار است.
به هَر رویْ، از شَواهَد چُنین بَرمیآیَد که فِردوسی، شُعوبیِ سِتیهَنده و دُشمَنِ عَرَب نَبوده است.
از بُنْ این که فِردوسی سَرایِشِ شاهنامه را چونان واکُنِشِ مُستَقیمی به نژادپَرَستیِ عَرَبی یا درازْدَستیهایِ خُلَفایِ بَغْداد یا ... و ... پیشه ساخته بوده باشَد، عَلیٰرَغْمِ تَکرارِ این مُدَّعا دَر أَقوالِ بَعضِ شاهنامهپِژوهانِ بنام، بَرایِ مَنْبَنده پُر واضِح نیست.
فِردوسی، فَرزَندِ روزگاری است که تَعارُضهایِ عَربی ـ عَجَمی در خُراسان کاهِش یافته بوده است، و اَگَر ستیزی بوده، بیشتَر دَر أُفُقِ رَقابَتْهایِ سیاسیِ حُکومتها و مُوازنۀ قُدرَت میانِ بُخارا و بَغْداد یا غَزْنه و بَغداد نمود داشته است، نَه دَر میانِ تودههایِ مَردُمان.
البَتّه این که سَرایِشِ شاهنامه بِالْمَآلْ به نَفْعِ بَرخی گرایِشهایِ شُعوبی بوده باشَد، سُخَنی است دیگَر که لازِمۀ آن، اِنْسِلاکِ سَرایَندۀ شاهنامه دَر نَهْضَتِ شُعوبیّه نیست.
-آموزۀ شاهنامه برای جامعۀ امروز ایران چیست؟
پاسُخ: شاهنامه، دانِشنامۀ فَشُردۀ ایرانِ کُهَن است و ایرانِ کُهَن از بَرایِ ایرانِ امروز یک یا دو سُخَن نَدارَد که بتَوان دَر مَجالی چُنین تَنگ دَربارۀ آن سُخَن گُفت. خوانَنْدۀ شاهنامه مُخاطَبِ هزاران آموزۀ خُرد و کَلان است که دَر این گَنْجینۀ شگَرف کنارِ هَم نشسته است. لیک اَگَر بخواهَم بگویَم: مُهِمْترین کارکَردِ شاهنامه دَر امروزِ ایران چیست؟، گُذَشته از "جَنْبۀ زَبانی" و این که شاهنامه سَنَدِ اُستوارِ فارسیِ شاهْوار است و هَمواره تکیهگاهِ کَسانی است که بخواهَند زَبانِ فارسی را دَر گونۀ زنده و زایَنْده و فَزایَنْدهاش بنگَرَند و فَراگیرَند، خواهَم گُفت: شاهنامه کِتابی است که ما ایرانیان را به ایرانی بودنمان تَنَبُّهْ و تَوَجُّهْ میدِهَد. هَر ایرانی که شاهنامه را میخوانَد، دَم به دَم به ریشهداری و پیشینهمَندیِ خود اِلْتِفات مییابَد و چُنین کَسی هرچه داناتَر و دِلآگاهْتَر باشَد بیشتَر و بیشتَر دَر پیِ پاسُخ بدین پُرسِش بَرخواهَد آمَد که: مَنِ ایرانی چه جایگاهی دَر گیتی دارَم؟ اِمروزَم به عنوانِ یک ایرانی چگونه است؟ فَردایَم به عنوانِ یک ایرانی چهسان خواهَد بود؟ حالِ ایران چگونه است و چهسان خواهَد شُد؟ ... این بیدارگَری، کارکَردِ بُزُرگِ شاهنامه دَر حَقِّ هَر آن ایرانی است که آن را به خواندَن گیرَد و به پیامِ شاهنامه گوش بسپارَد. شاهنامه جانِ ایرانیان را تَحتِ تَأْثیرِ خود قَرار میدِهَد و این دِگَرشُدَنِ جان به دِگَرشُدَنِ جهان میاَنجامَد. به قولِ إِقْبالِ لاهوری: «جان چو دیگَر شُد جَهان دیگَر شَوَد».
-نظر شما دربارۀ موج پرورش نقالهای کودک و نوجوان –که اخیرا شدت گرفته- چیست؟ تربیت اصولی و صحیح نسل جوان را زیر سایۀ مفاهیم شاهنامه با کدام هدف و با چه راهبردی پیشنهاد میکنید؟
پاسُخ: اَگَر بخواهَم رایِ راستینَم را بی پَردهپوشی و بی لِفافَهای از صَراحَتْگریزیِ "دیپلماتیک" بَیان کُنَم، واقِع آنَست که بدین رَوَند خوشْبین و باوَرمَنْد نیستَم. نَه از آن رویْ که دَر نَفْسِ این کارها، به خودیِ خود، عَیْب و عَواری هَست. ... نَه! ... بَلکه بَعضِ مَصادیقِ این مَعنی که دیدهام، مرا ناخوشْبین ساخته است. دَر این کارها، بیشتَرَک نوعی سویْگیریِ غَلیظ و برگَزافِ نمایِشی (و أَحیانًا: جلوهفُروشانه) دیدهام تا چیزی که نمودارِ شناخْتِ بآیین و باَنْدام از فَرهَنگ و میراثْهایِ پیشینیان باشَد.
البَتّه پُرتَوَقُّع نیز نَباید بود؛ تَفْریح و تَفَنُّن با شاهنامه هَم ـ اَگَر به لوسْبازی نَیَنْجامَد (که أَغْلَب میاَنجامَد!!!) ـ بَد نیست؛ لیک به هَر رویْ شاهنامهخوانْدَن دیگر است و شاهنامهبازی دیگر.
دوستْتَر میدارَم جوانانِ ما به شاهنامهخوانْدَن تَرغیب شَوَند و دَر اَنْجُمَنهائی که دُرُستْخواندَن و فَهْمْکردَنِ این مَتن را بیاموزانَد، آمَد و شُد کُنَند. ای کاش چُنین اَنْجُمَنها بسیار شَوَد و أَسبابِ رَغْبَتِ جَوانان به آموزِشْیافتَن دَر آنها فَراهَم آیَد! ای کاش شاهنامهخوانْدَن، نَه شاهنامهبازی، به مَدارِسِ ما راه یابَد!
- نسبت شاهنامه و ملیگرایی چیست؟ آیا فردوسی را یک ناسیونالیست (به معنای قرن نوزدهمی آن) میدانید؟ هویت ملی مندرج در شاهنامه چقدر به مفهوم امروزی آن نزدیک است؟
پاسُخ: جهَتگیریِ شاهنامه چُنان است که خوانَنده را به ایرانْدوستی میگرایانَد؛ وَلی ایرانْدوستیِ فِردوسی چیزی است و ناسیونالیسمِ مُصْطَلَحِ مُتَأَخِّر چیزِ دیگَر. فِردوسی، حتّی اَگَر از شُعوبیانِ إِفْراطی و نیرانیستیزِ روزگارِ خویش میبود ـ که صَد البَتّه نَبود ـ، باز مَردی از جِنْسِ ناسیونالیستْهایِ دو سَدۀ أَخیر به شُمار نَمیرَفت.
بَحث دَر بابِ فَوارِقِ میهَنْدوستیِ گُذَشْتگانی چون فِردوسی و ناسیونالیسمِ جَدید، از حوصَلۀ این سُخَنْگاه بِرون است. «گر بگویم شَرحِ این بیحَد شَوَد / مَثنَوی هَفتاد مَن کاغَد شَوَد». باری، دِریغَم میآیَد بدین یک نُکته إِشارَت نَکُنَم که: میهَنْدوستیِ فِردوسی کمابیش هیچ جا مُسْتَلْزِمِ "طَرد" یا "نَفْیِ" دیگَران نیست؛ بَرخِلافِ ناسیونالیسمِ جَدید که حتّی اَگَر دَر مَرتَبۀ نَظَری چُنین نَباشَد، دَر عَمَل غالِبًا به "طَرد" یا "نَفْیِ" دیگَران میاَنجامَد و حتّی اَگَر سِلسِلۀ خُصومَت با دیگَران را نَجُنبانَد، به نوعی به عَصَبیَّتْهایِ ناخوش دامَن میزَنَد و "دیگری" را با نگاهی خواردارانه نادیده میگیرَد.
از هَمین چَشمانداز، میهَنْدوستیِ گُذَشتگانی چون فِردوسی بمَراتِب إِنْسانیتَر و أَخْلاقیتَر و بآیینْتَر از ناسیونالیسمِ جَدید است و با دینْداری و پایْبَندی به اَرزِشهایِ دینی هَم تَعارُضی پیْدا نَمیکُنَد.
دَر ناسیونالیسمِ ایرانیِ سَدۀ أَخیر، هَمواره نوعی إِصْرارِ مُتَکَلِّفانه بَر بازگَشت به روزگارانِ دورِ ایران نیز دیده میشَوَد. دَر فِردوسی، تا آنجا که میدانَم، این تَکَلُّفِ پُرمَشَقَّت نمودی نَدارَد. گُمان میکُنَم ـ از بُنْ ـ دَر نگاهِ واقِعْبین و شَخصیَّتِ تَقْدیرباوَرِ او، چَندان جایِ بُروزِ چُنین تَمایُلاتی هَم وُجود نَداشته است.
- از نظر شما موضوع شاهنامه چیست؟ (تاریخ؟ اسطوره؟ اخلاق؟ ایران؟ ...؟) لطفا فقط یک موضوع را به عنوان موضوع «اصلی» شاهنامه بیان کنید)
پاسُخ: موضوعِ شاهنامه، "سَرگُذَشتِ ایران" است؛ لیک سَرگُذَشتی آگَنده از مایههایِ أُسطورهای و دادههایِ تاریخی و جَنبههایِ أَخْلاقی و سیاسی و ... که با زَبانی فاخِر و بَیانی هُنَری رِوایَت شُده است.
-دیدگاه «شما» در مورد پهلویدانی فردوسی چیست؟ فردوسی زبان پهلوی میدانست؟
پاسُخ: تاکُنون هیچ گُواهِ روشن و قَطعی دَر این باب نَدیدهام. فِردوسی گویا زَبانِ پَهلَوی (پارسیِ میانه) نَمیدانِسته است. البَتّه نیازِ عَمیقی هَم به دانِستَنِ زَبانِ پَهلَوی نَداشته است. بظاهِر، مَوادِّ کارِ فِردوسی، دَر آن حَدّ و اَندازه که او میخواست و نیاز داشْت، به زَبانِ فارسی فَراهَم بود، و گویا شاهنامۀ مَنثورِ أَبومَنْصوری و پارهای از دیگَر مَنابِعِ تاریخی و أَدَبیِ موجود دَر آن روزگار، بَسَنده بود تا او بتوانَد بَر بُنیادِ آن حَماسۀ مِلّیِ ایران را به نَظْم آوَرَد.
-از نگاه شما دلپذیرترین داستان و شخصیت شاهنامه کداماند؟
پاسُخ: از دیدِ مَن، گیراترین شَخصیّتِ شاهنامه، بی هیچ گُفتوگویْ، جَهانْپَهلَوان رُستَم است. البَتّه سیمایِ رُستَم دَر هَمۀ داستانهایِ شاهنامه یکسان نیست و شَخْصیَّتَش فَراز و فُرودِ بسیار دارَد. چُنین نایَکْنواختی بیوسیده نیز هَست. این داستانها دَر زمانها و مَکانهایِ مُختَلِف پَدید آمَده و دَر حَماسۀ مِلّیِ ایران کنارِ هَم نشستهاند. دَر هَر گوشۀ داستانهایِ رُستَم، جَهانْپَهلَوانی حُضور دارَد که از رهگُذَرِ ذِهن و زبانِ راویانِ خاصِّ این داستانِ بخُصوص به عَرصۀ نَقشآفَرینی آمَده و طَبیعی است به تَناسُبِ قُوَّت و ضَعف و خوب و بَدِ ذوق و فِکْر و فَرهَنگِ راویانَش حالی داشته باشَد که با حالِ او دَر داستانِ دیگَر مُتَفاوِت است. با اینْهمه رُستَم، بَر سَرِ هَم و مِن حَیْثُ المَجْموع، گیراترین شَخْصیّتِ شاهنامه است که مُهْرِ نامِ خود را بَر جَبینِ خاطِرۀ عُمومیِ ما از این کِتابِ گرامی نِشانْده است.
دَر بابِ دِلْپَذیرتَرین داستانِ شاهنامه، اینْسان، بیگُمان نیستَم. هَمۀ داستانهایِ بَرجَستۀ شاهنامه را دوست میدارَم. هَریک را اَز جهاتی. لیک اَگَر ناگُزیرَم از میانِ داستانهایِ ضَحّاک و زال و رودابه و رُستَم و سُهراب و سیاووش و بیژَن و مَنیژه و رُستَم و اِسفندیار و ... و ...، تَنها یکی را بَرگُزینَم، آری، اَگَر ناگُزیرم، و باز میگویَم: از سَرِ ناگُزیری، "داستانِ رُستَم و سُهراب" را بَرمیگُزینَم بی آن که قَلْبًا داستانهائی چونان داستانِ ضَحّاک و زال و رودابه و سیاووش و بیژَن و مَنیژه و رُستَم و اِسفندیار و ... را از آن کَماَرْجْتَر بشُمارَم.
-بهترین اثر پژوهشی و بهترین پژوهشگر/ پژوهشگران حال حاضر در حوزۀ شاهنامه و ادب حماسی از نظر شما کداماند؟
پاسُخ: پُرسِشی است بسیار دُشْوار و دُشْواریآفَرین! ... از "أَثَرآفَرینان" میآغازَم و اَز هَمین رَهگُذَر به "آثار" إِشارَتی میدارَم. فَرمودهاید: «حالِ حاضر»؛ پَس به أَحْیاء بَسَنْده میکُنَم و از رَفْتگان یاد نَمیآرَم.
با اَرْجْگُذاری به هَمۀ کوشَندگان و پویَندگانِ راهِ شاهنامهشناسی، دَر فَهْمِ باریکیهایِ زَبانِ شاهنامه و مَتنْشناسیِ آن، اُستادِ واژهشناسِ مِفْضالْ "دکتر عَلیِ رِواقی" را پیشْتاز میدانَم. اُستاد دکتر رِواقی، آنسان که بَعضِ مُعاصِران تَعبیر کَردهاند، "مُجْتَهِدِ جامِعُالشَّرائِطِ" این زَمینه بشُمار میرَوَند.
دَر زَمینۀ تَحلیلِ تاریخی و مُحتَوائی (خاصّه: نگَرِشِ واقعْبینانه به جایگاهِ فِردوسی و شاهنامهاش در فَراخنایِ فَرهَنگِ ایرانی و جهانی)، اُستاد "دکتر مَحمودِ اُمیدسالار" را بسیار میپَسَندَم.
دَر کوشِشِ پیْگیر و بیوَقْفه دَر زَمینۀ شاهنامهپِژوهی و سَعیِ بَلیغ دَر إِحاطه بَر جَوانِبِ گوناگونِ هَر آنچه بدین رِشْتۀ پُردامَنه راجِع باشَد، اَگَر از دوستِ جوانِ اُمیدآفَرینم، "دکتر سَجّادِ آیْدِنْلو" یاد نَکُنَم، بَر خویشتَن نَخواهَم بَخْشود.
طَبیعی است که آثارِ هَمین عَزیزان را که نمودارِ دانِش و کوشِشِهایِ عِلمیِ ایشان است بسیار عَزیز بدارَم؛ و نمونه را، فَرهَنگِ شاهنامهیِ اُستاد رِواقی را ـ با هَمۀ جایْهایِ تَکمیل و تَجدیدِنَظَر که دَر آن میشناسیم و با آن که میدانیم بازْویرایی و تَکمیلِ آن موردِ نَظَر و اِهتمامِ خودِ اُستاد نیز هَست ـ کِتابِ بالینی و بایِسته از بَرایِ هَر خوانَندۀ شاهنامه میشمارَم. شُما هَر نُسخهای از شاهنامه را به خواندَن گیرید، به این فَرهَنگ که به هَمین صورَتِ موجود کامِلْترین و کاراتَرین فَرهَنگِ موجودِ شاهنامه است، نیازْمَنْدید. از این چَشمانداز، فَرقی نَمیکُنَد کدام تَصحیحِ شاهنامه را تَرجیح میدِهید. خواهْ از کَسانی باشید که شاهنامهیِ ویراستۀ اُستاد دکتر جَلالِ خالِقیِ مُطْلَق را بِهْتَرین ویراستِ شاهنامه میدانَند؛ خواه از کَسانی باشید که ـ چون این کَمتَرین ـ دَر عینِ بَهرهوری از نَتایجِ زَحماتِ دکتر خالِقیِ مُطْلَق و اَرْجْگُذاری به خدماتِ ایشان، ویراستهائی را میپسَندَند که مَثَلًا اتّکایِ بیشتَری بَر دَستنوشتِ موزۀ بریتانیایِ (عَلَیالمَشْهور) مُوَرَّخِ 675 هـ.ق. دارَند و از تَصَرُّفات و اِجتِهاداتِ شَخصیِ مُصَحِّح بیشتَرَک مَصون مانْدهاند؛ به هَر حالْ، نیازْمَنْدِ فَرهَنگِ شاهنامهاید و تا این لَحظه، بِهْتَرین و کارآمَدتَرین فَرهَنگِ شاهنامه، هَمانَست که اُستاد دکتر رِواقی پَدید آوردهاند.
از کارهایِ تَحلیلیِ مُعاصِران، یکی از مایهوَرتَرینها، بوطیقا و سیاسَت دَر شاهنامهیِ اُستاد دکتر اُمیدسالار است. خواندَنِ این کِتابِ اَرزَنده را نه تَنها به شاهنامهپِژوهان، که به همۀ کَسانی که دَستی دَر مُطالعه دَر أَبوابِ گوناگونِ گُذَشتۀ تَمَدُّنِ إِسلامی دارَند، پیشنِهاد میکُنَم.
به هَمین صفَت، نمونه را، تَنها پیشگُفتارِ درَخشان و درازْدامانِ دکتر آیْدِنْلو بر دَفتَرِ خُسروان، عُصارۀ تَحقیقاتِ فِردوسیشناختیِ سَدۀ أَخیر است و پس از سالها خواندَن و بیشْخواندَن فَراهَمآوریِ آن مُیَسَّر گردیده است. غَفْلَت از آن رَوا نیست.
دَر اینجا، بمُناسَبَت، تَنها از سه تَن، عَلی مَراتِبِهِم، یادکَردَم؛ لیک اَنْدَکْشُمار نیستَند کَسانی از أَحْیاء ـ مَتَّعَنَا اللهُ بِطُولِ بَقائِهِم ـ که هَرگونه مُطالعۀ جِدّی دَر بابِ شاهنامه بدونِ مُراجعه به آثارِ ایشان ناتَمام خواهَد بود و اَگَر بخواهَم فِهرِستی از نامهایِ بُلَندشان فَراهَم آرَم، بیمْناکَم که سُخَن دراز شَوَد بی آن که اِستِقْصایِ تامّی صورَت پَذیرُفته باشَد.
مصاحبه: حامد مهراد