از سخن‌های دیرینه: هنر جوی و با مرد دانا نشین/ چو خواهی که یابی ز بخت آفرین

آن‌که از دور به شاهنامه نگاه می‌کند، خاصه اگر تیزبین نباشد آن را کتابی از سنخ بقیۀ کتاب‌ها می‌بیند که چنانکه از نامش برمی‌آید، «کتاب شاهان» است و سرگذشت نوش‌کامگی‌های آنان. آن‌‌که کمی نزدیک‌تر می‌آید و چشمان خود را اندکی می مالد، شاهنامه را سرگذشت جنگ‌ها و پهلوانی‌های قهرمانان ملی می‌داند که در راه دفاع از وطن جان‌فشانی‌ها کرده‌اند. آن‌که خود را شاهنامه‌شناس می‌داند و سال‌ها در زیر و بم الفاظ و کلمات دقت می‌کند و در تحقیق و پژوهش موی می‌شکافد آن را متنی فاخر و با‌شکوه می‌بیند که به‌عنوان میراثی گران‌سنگ و یادگاری از قرون و اعصار برای ما برجای مانده و باید به‌مثابۀ پایۀ استوار زبان و فرهنگ فارسی از کیان آن محافظت شود. تودۀ مردمانی که در گذشته‌ها با شاهنامه عشق‌بازی می‌کردند و امروز به آن صورت دیگر وجود خارجی ندارند- و رویاها و آرمان‌های ذهنی و دل‌خواستۀ خود را در آن می یافتند، با آن یکی می‌شدند و ذهن و زبان خود را از داستان‌ها و حوادث گیرای آن می‌انباشتند و خود را از رجوع به هر دلبستگی دیگری بی‌نیاز می‌دیدند.

اما آن‌ها که با شاهنامه یکی می‌شوند و در آن فرومی‌غلتند و با شامّه‌ای تیز به گوشه و کنار آن سر می‌کشند، آن را همچون خود زندگی پر‌رنگ‌وبو می‌بینند با همۀ جنبه‌ها و جوانب آن. زندگیِ درجریانی که امروز و دیروز و نو و کهنه و بالا و پایین ندارد همیشه در حالِ شدن است. در این زندگی است که همه چیز تر و تازه و آماده برای مصرف خود را بر خواستاران عرضه می‌کند. و آدمی اگر چشم‌ها را بشوید و خواستار و خواهان نیازهایی باشد از عرصۀ پررنگ‌ونگار آن دست خالی برنمی‌گردد. دست فرا می‌برد و آنچه را که می‌خواهد از مسیر برمی‌گیرد و در سبد نیازهای روزانه جای می‌دهد.

سیل می‌آید همه به بیت شاهنامه استناد می‌کنند؛ بحث محیط زیست پیش کشیده می شود همگان به تقدس درخت در شاهنامه روی می‌آورند؛ عقلانیت سخن روز می‌شود چه کسی می‌تواند خرد شاهنامه را نادیده بگیرد و کلام خود را با نام «خداوند جان و خرد» آغاز نکند؟ پای مروّت و انسانیت و حقوق بشر به میان می‌آید این شاهنامه است که برای ما پیام‌ها دارد. جامعه‌شناسان به این نتیجه می‌رسند که سرمایۀ واقعی دانایی است و دانائی است که به جوامع توانایی می‌دهد، باز هم پیام زرین شاهنامه از پس قرون در گوش جوامع زنگ می‌زند که: «توانا بود هرکه دانا بود»؛ حتی وقتی سخن از بحث‌های تازه مثل حقوق حیوانات به میان می‌آید باز می‌بینیم که این فردوسی است که برای همیشه اعلام کرده است: «مکش مورکی را که دانه‌کش است»؛ مباحث بازرگانی و تحفه‌شدن کالاهای کمیاب و قضایای «راه ابریشم» و بده-بستان اقتصادی به میان می‌آید، می‌بینیم که شاهنامه موضوع یک همایش بین‌المللی قرار می‌گیرد و ده‌ها مقالۀ اقتصادی و سیاسی و سوق‌الجیشی از کنار آن درمی‌آید و مجموعه مقالات آن را انباشته‌تر می‌کند.

من برآنم که دامنۀ همین مسائل خرید و فروخت و بازارگانی شاهنامه و سیاست‌های شاهان و دودمان‌ها در این موارد آن‌قدر دامنه‌دار و پررنگ‌وبو هست که می‌برازد همایش‌ها و کارگاه‌ها دربارۀ آن تدارک دیده شود. حالا از مسائل حقوق کارگر و بیمه و کمک‌ها و حمایت‌های دولتی برای احیای کشاورزی و صنعت و راه‌کارها و چاره‌اندیشی‌های آن در شاهنامه سخنی نمی‌گویم که به نظر من هنوز دفتر این جور نگاه‌ها به روی این کتاب گشوده نشده است.

جان کلام آن که عمرها می‌توان از شاهنامه گفت بی آنکه بوی تکرار به مشام برسد؛ «دربند آن مباش که مضمون نمانده است»