از سخن‌های دیرینه: هنر جوی و با مرد دانا نشین/ چو خواهی که یابی ز بخت آفرین

 


وقتی درختان جوانه می‌زنند، چشم جهان روشن می‌شود. ما هم اگر چشم باز کنیم، جهان در نظرمان روشن می‌شود. پس جوانه روزنه‌ای به روشنائی است. و پنجره‌ای به نوشدگی. بی‌جهت نیست که جوانه‌ها در آستانۀ نوروز سر می‌زنند و تا نگاه کنی می‌بینی این پنجره به روی بهار باز می‌شود. بیداری درختان بیداری جهان است. اگر همه درختان بیدار باشند، تاریکی به هزیمت می‌رود.

چه خوش فصلی است ایام سپندارمذگان! و چه خوش نامی است «سپندارمذ»! نیروی مقدسی که نیاکان ما آن را نماد باروری می دانستند و آن جزء پسین کلمه؛ یعنی «مذ= آرمئیتی» که صفت زمین یا «مادرزمین» و این ایام اسفند که زمان باروری زمین بوده است. جشن اسفندگان یا سپندارمذگان هم که در اسفندروز از اسفندماه (پنجم اسفند) برگزار می‌شده، در ستایش اسفند یا سپندارمذ نگاهبان و ایزدبانوی زمین سرسبز بوده است. این ویژگی را نیاکان ما گویی از ویژه‌کاری گیهان در این زمان از سال، که با زندگی و زایندگی و نوشدگی مشخص می‌شده، گرفته‌اند. درخت‌کاری و سبزه‌داری و سبزی‌خواری هم که از بایسته‌کاری‌های آستانۀ نوروز در فرهنگ ایران زمین است، از همین جا مایه و پایه می‌گرفته است.

با درخت‌کاری و سبزه‌داری به پیشباز بهار می‌رویم و با برپائی سنت‌های نوروزی و مظاهر آن از ماهی و تخم مرغ و سبزه و سمنو گرفته تا روشنایی آب و سرخی آتش و چراغانی شب‌ها و نورپاشان و آب‌پاشان روزها، که یکی بهتر از دیگری نماد بارآوری و سرزندگی و بالندگی و خنده‌ناکی بهار است، به شادمانگی طبیعت آغوش می‌گشاییم.  

درخت و بهار دو گوهر همنام و همگرای طبیعت هستند که در آستانۀ زندگی گیهانی یکدیگر را فرامی‌خوانند؛ هریکی در جایگاهی و از پایگاهی: درخت در مکان و بهار در زمان. درخت و بهار به بالندگی و زندگی راه دارند و آدمی را به پوبندگی و نوشدگی رهنمون می‌شوند. به‌ویژه درختان که هم نوید زندگی و هم، چون نیک بنگری، زندگی می‌دهند. امروز نیمی و شاید هم بیشتر از نیمی از زندگی آدمیان در کشاکش با میرندگی به زندگی درختان بازبسته است، که هرکجا درخت است زندگی هم هست و هرکجا درختی در مسیر آسیب قرار می‌گیرد این زندگی آدمیان است که آسیب می‌بیند. پس حق دارد شاعر دل‌آزردۀ یمگان که سرِ ما آدمیان فریاد بزند که: «هیچ نه برکن تو این نهال و نه بشکن».

به دهقان فره‌مند طوس هم حق بدهیم که این همه از درختان گفته و خود برای کاشتن آن «خسروانی‌درخت» برومند عمری به باغداری و باغبانی و بستان‌نگاری گذرانیده است. شاخه‌ها و سرشاخه‌هایی از همه جا گرد آورده، اینجا و آنجا هر زمینی را با دو شاخ قلم آزموده و آن گاه که دلش به بارآوری آن گواهی داده، آن شاخ برومند را در بستان‌سرای وطن به زمین نرم فروکرده «بدان تا به بار آید این نودرخت». و ما اکنون بر بالین او می‌گوییم: «درختی که پروردی آمد به بار».

و اینک ماییم و درخت‌کاری آن «داننده دهقان پیر» و زندگی روشن و درخشانی که در سایۀ این درخت برای ما فراهم آمده و ما را تا امروز از همۀ گزندهای روزگار در امان داشته است. بشتابیم و باز هم در سایۀ سترگ آن «درخت گشن‌بیخ و بسیارشاخ» بیاساییم و بدانیم:

کسی کو شود زیر نخل بلند/ همان سایه زو باز دارد گزند