از سخن‌های دیرینه: هنر جوی و با مرد دانا نشین/ چو خواهی که یابی ز بخت آفرین

حامد مهراد، دانشجوی مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی، گرایش ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد، در یادداشتی برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به ‌بهانۀ شیوع کرونا، «آشوب و بحران» را در اندیشۀ اساطیری ایران باستان و جامعۀ امروز ایران بررسی کرده است.


 

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در خراسان رضوی - حامد مهراد: در اندیشۀ اساطیری ایرانیان کهن، دوره‌‌ای در جهان آفرینش به‌نام دورۀ آشوب، وجود دارد. طبق این جهان‌‌بینی، آفرینش جهان در یک دورۀ 12هزارساله رخ می‌‌دهد؛ در 3000 سال نخست، آفرینش «مینُوی» است و تنها در اندیشۀ اهورامزدا می­‌گذرد. در 3000 سال دوم که بُندَهِشن نام دارد، آفرینش به مرحلۀ عمل می‌­رسد و نخستین نمونه­‌های عالم وجود، آفریده می­‌شوند؛ در 3000 سال سوم که گومیچِشن نامیده می‌­شود، اهریمن بر جهان می­‌تازد و آفرینش را آلوده می­‌سازد و به ناپاکی دچار می­‌کند تا 3000 سال چهارم که ویچارِشن نام دارد، فرابرسد و آفرینش در آن دوباره به پاکی و پیراستگی بازگردد. در ۳۰۰۰ سال سوم است که مرگ می­‌تازد و نابودی و آشوب فرمان می‌راند.

پادشاهی ضحاک و حمله مغول، نمودی از عصر آشوب در ایران گذشته دوران پادشاهی ضحاک در شاهنامه، نمودی از همین عصر آشوب است. فردوسی همین دوران آشوب را در نظر دارد که در مقدمۀ شاهنامۀ پرسشی از همۀ سران و فرخ مهان پیش می‌‌کشد که «گیتی در آغاز چون داشتند؟» و آن روز گندآوری بر ایشان «چگونه سرآمد به نیک ­اختری؟» 


 

عطاملک جوینی در تاریخ جهان­گشا بر دوران آشوب حمله مغول چنین نوحه‌‌سرایی می­‌کند که «به‌سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوّار و گردش گردونِ دون، مدارس درس، مندرس و معالمِ علم، منطمس گشته و طبقه طلبه آن در دست لگدکوب حوادث، پای­مالِ زمانه غدّار و روزگارِ مکّار شدند چنان­‌که هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد/ زانکه اندر دل خاکند همه پُر هنران» و چنین بر زمین و زمان، عموماً و بر خراسان خصوصاً - که آن را «مطلع سعادات و «موضع مرادات» و «مجمع فضلا» و «مَربَع هنرمندان» و «مرتع خردمندان «برمی­‌شمارد - افسوس می­‌خورد که از اهل علم و هنر تهی شده و جمعی در آن باقی مانده‌­اند که «کذب و تزویر را وعظ و تذکیر» می­‌دانند و حرام‌­زادگی را شهامت می­‌نامند و هر کاسب­کاری، امیری گشته و «هر مزدوری، دستوری» و «هر مزوّری، وزیری» و «هر مُدبِری، دبیری» و «هر شیطانی، نایب دیوانی» و «هر شاگرد پایگاهی، خداوندِ حرمت و جاهی» و «هر خسی، کسی» و «هر خسیسی، رئیسی»؛ در زمین و زمانی که «قحط­‌سالِ مروّت و فتوّت» است و «روزِ بازار ضلالت و جهالت: آزاده ­دلان گوش به مالِش دادند / وز حسرت و غم سینه به ­نالِش دادند. پشت هنر آن روز شکستست درست / کین بی‌هنران پشت به بالش دادند.

از آشوب خراسان تا قحطی بزرگزیدری نسوی در نفثه ‌المصدور، چنین ملال­‌انگیز از آشوب زمانه خود می‌نالد که «چون نصیحت، فضیحت به‌بار می­‌آورد»، و «ملامت به ندامت می­‌کشید»، به دیده عبرت در سرآمدِ کار می­‌نگریستم و «در باطن، به زاریِ زار بر زوالِ مُلک و جهانداری می­‌گریستم. 

 

 

ادیب هروی نیز در حدیقه ­الرضویه یا تاریخ مشهد، آشوب خراسان را روایت می‌کند؛ آنجاکه پس از فرار شاه مخلوع قاجار و سپس بازگشت پنهانی­‌اش از طریق خراسان و مشهد، قشون روس وارد این شهر می‌­شوند و گنبد حرم امام هشتم را به توپ می‌­بندند. چنان‌­که به‌زعم او «الحق و­ الانصاف این مصیبت جان­گداز، کمتر از واقعه یوم ­الطّف نبود؛ بلکه مصائب روز عاشورا را در نظر شیعیان تجدید می­‌نمود». طبق روایت او گنبد حرم امام هشتم، «صبح دهم ربیع ­الثانی محل توجه نظامیان تزار روس گردید» و «دو ساعت مانده به غروب، تمام توپ­‌ها یک­باره به طرف گنبد مطهر سجده برده و خاک­بوسی نمودند ولی ابدا کارگر نیفتاد و در گنبد ننشست. توپ­چی­‌ها رنگ از صورتشان پرید زیرا قبلا هم مسبوق شده بودند که این مقام ،مقدس است و از پاره‌­ای از عوام مشهد شنیده بودند که گلوله به گنبد کار نمی‌­کند و به طرف خود دشمن رجعت می‌نماید. چون ذهن‌های‌شان مشوب به این مطلب بود و شلیک اول بی‌اثر ماند نزدیک بود در میان آن­‌ها انقلاب مذهبی پیدا شود که فوری رئیس قشون جعبه­‌های روغن خواست و گلوله­‌ها را به روغن مقدس غسل داد که قابل نشستن به گنبد مطهر گردند. پس از اتمام عملیه نظامی، شلیک دوم شروع شد و برخلاف عقیده عوام - همان­طور که شمشیر در محراب عبادت، فرق امام علی­ ابن ابی­طالب را شکافت، همان­طور که خنجر، گلوی امام حسین را برید، همان­طور که زنجیر، گردن امام زین­ العابدین را در سفر شام مجروح ساخت و گردن امام موسی کاظم را در محبس آزرده کرده بود، همان­طور که زهر به­ توسط انگور یا آب انار، جگر خودِ صاحب مرقد را پاره­ پاره نموده بود - گلوله­‌ها هم که از همان عوامل طبیعت هستند مظفرانه به همان مواقعی که نشان کرده بودند، جایگیر شدند» و «منظره گنبد، شبیه شده بود به زمین زراعتی که شیار کرده باشند و خشت‌­های طلا در فشار گلوله­‌ها لوله شده بود. 

 

محمدقلی مجد هم، بر آشوبِ برخاسته از قحطی بزرگ در ایران انگشت گذاشته، آن را - که هم­زمان با جنگ جهانی دوم بود - ترکیبی از وقوع قحطی و در پی آن شیوع وبا، مالاریا، آنفولانزای اسپانیایی و اعتیاد گسترده قلمداد می­‌کند که در یک برهه، سبب بی‌­جان شدن شمار بسیاری از ایرانیان شد.

جامعه نابسامان، جامعه کوتاه مدت است. آشوب، فقدان نظم و هجوم نابسامانی است؛ خواه نظم اجتماعی، خواه نظام آفرینش کیهانی، خواه منظومه فکری و عقیدتی. برای غلبه بر آشوب، باید سامان داد و سامان یافت و سامان پذیرفت. برای سامان یافتن، می­‌شود رخدادها را با فاصله و از بالا نگاه کنیم و آنگاه به تحلیل‌شان بنشینیم. جامعه نابسامان، جامعه‌­ای کوتاه‌مدت است. عمق ندارد. زودگذر است. این زودگذربودن، این کوته‌‌مدتی، این آشوب، در سبک زندگی آن جامعه به‌وضوح مشاهده می­‌شود؛ کتاب نمی‌­خواند، تاب نوشته­‌های بلند تلگرامی را هم ندارد. فیلم خوب نمی­‌بیند، خلأ آن را به دست­‌به‌­دست کردن انواع GIF تقلیل می‌­دهد. تحلیل­‌های سیاسی­‌اش به جوک­‌های نازل، تنزل پیدا می­‌کند. شگفت اما، جامعه­‌ای چنین گریزان از اندیشیدن که اصرار سمجی بر امتناع از تفکر دارد، در  عرصه درآمدزایی به «فکر اقتصادی» باور دارد و تکاپو را به یک سو نهاده و به‌جای تلاش روزانه، به دنبال شبی است که در آن ره صدساله را طی کند. در اعمال مذهبی هم، متمسک به شبی می­‌شود که برتر از هزار ماه است. هنگام رانندگی تنگ­حوصله است و گره ترافیکی، جزئی از روزمره‌­اش. 

 

در سفرهایش به اندازۀ یک جنگ کشته می­‌دهد. در پزشکی، با عسل و آب­لیمو، سیر و جوشانده به مقابلۀ تمام بیماری­‌ها می‌­رود و کتاب­سوزی راه می­‌اندازد. در خشک­سالی تمسک می‌جوید و هنگام باران، ستاد بحران تشکیل می­‌دهد. ثروت را دوست دارد؛ اما ثروتمندان را نه. استناد می­‌کند؛ اما استدلال نه.

کرونا، تاجی که پیش از این بر سر نهادیم. این روزها شهرآشوبی، شهرها و آدم‌ها را به آشوب کشانده است؛ «کرونا» می‌‌نامندش و «تاج» ترجمه‌اش می‌­کنند، تاجی است که پیش از این­‌ها بر سر گذاشته­‌ایم. کرونا تا امروز خود را به نقاط گوناگون جهان رسانده و مهمان ناخواندۀ حدود چهل کشور است؛ اما دست بر اتفاق، در سه کشور «آشوب» به پا کرده؛ سه کشور از پایه‌های تمدن دنیای باستان: چین، ایتالیا و ایران. ایران را «گذرگاه حوادث» گفته­‌اند. مایلم این نام را به فال نیک بگیرم که یعنی حادثه و آشوب اینجا نخواهد ماند. می‌‌گذرد. اینجا محل گذر است. این آشوب هم خواهد گذشت و نه از «تاج» نشان می­‌ماند و نه از تاج نشان» ویچارِشن فرا می­‌رسد.

 

نقل است از مارک تواین که می‌گوید «کلاسیک، کتابی است که مردم آن را تحسین می‌کنند؛ ولی هرگز آن را نمی‌خوانند». اگر بر سر چنین تعریفی هم داستان باشیم، شاهنامه «یک اثر کلاسیک است». تاریخ جهانگشا «یک اثر کلاسیک است». نفثه ­المصدور «یک اثر کلاسیک است». ما آن­ها را تحسین می­‌کنیم و نمی­‌خوانیم؛ بی­‌آن­که بدانیم پیوسته در حال تکرار خودیم. بی­‌آن­که بدانیم تاریخ تکرار می­‌شود و بی‌آن­که بدانیم بشر «بزرگ­ترین درسی که از تاریخ گرفته، این است که هیچ درسی از تاریخ نگرفته است.

سامانِ سخن گفتن نیست!

 

به نقل از ایبنا