از سخن‌های دیرینه: هنر جوی و با مرد دانا نشین/ چو خواهی که یابی ز بخت آفرین

حامد مهراد: طبق روایت شاهنامه، ایرانیان پس از سقوط جمشید، به جست­‌وجوی پادشاهی مقتدر برای خود برآمدند و چون ضحاک تازی را یافتند، «سواران ایران همه شاه­‌جوی، نهادند یکسر به ضحاک روی»، در زمان کوتاهی مقدمات آمدن ضحاک به ایران را فراهم کردند و «به شاهی بر او آفرین خواندند، ورا شاه ایران­‌زمین خواندند»؛ اما این در حالیست که: 1. ایرانیان می­‌دانند ضحاک «پر از هول» و «اژدهاپیکر» است، و از آن مهم­‌تر، 2. این ماجرا پس از زمانیست که عارضۀ ماردوشی بر ضحاک دست داده و باز ایرانیان می‌دانند که «دو مار سیاه از دو کتفش برست» و بنابراین، 3. همگان آگاهی دارند که «به­‌جز مغز مردم­شان خورشِ» مارهای ضحاک نیست. یعنی این شرط را پذیرفته­‌اند. با وجود این آگاهی­‌ها (که قاعدۀ «شاه بیدادگر، بِه از مُلک بی­‌پادشه» را هم از موضوعیت خارج خواهد کرد)، این حرکت ایرانیان را چطور تحلیل می­‌کنید؟

 

دکتر حسن ذوالفقاری:

«این تصمیم فردوسی است تا در قالب این داستان به مردم گوشزد کند که مراقب انتخاب خود باشند. پادشاه را خود انتخاب می­‌کنند و باید عواقب آن را هم بپذیرند. این حرکت مردم نیز واقعیت تاریخی است و ریشه در سنت تاریخ دارد که گاه مردم در انتخاب خود اشتباه می­‌کنند. امروز نیز با وجود بسیاری از آگاهی­‌ها مردم دچار اشتباه تاریخی می­‌شوند.»

 

دکتر ابوالفضل خطیبی:

«مردم از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه بردند و مقهور ترس و بیمی شدند که ضحاک در دلشان افکنده بود

 

Prof. Anna Krasnowolska / Uniwersytet Jagielloński /Kraków:

«مسأله را از سه موضع می­‌شود مطرح کرد:

1. ضحاک یک چهرة ادبی مرکب و چند­بعدی است. اصلش به اژی­دهاکای اوستایی (یک اژدهای اساطیری صاحب سه سر و شش چشم) و موجودات هم­‌ردیف هندو-ایرانی و هندو-اروپایی او برمی­‌گردد. اما بر اثر تحولات تدریجی این کهن­‌الگوی اساطیری به نیمه­‌انسان و بعد به انسانی مستبد با بقایای مشخصات حیوانی تبدیل می­‌شود و از بعضی متون (مثل گرشاسپ­‌نامه) چنین درمی­‌آید که یک دسته روایت­‌هایی هم وجود داشت که ارزیابی­‌شان از ضحاک چندان منفی نبود و او را یک پادشاه کمابیش "عادی" می­‌دانستند.

2. اما اگر سؤال این باشد که چرا فردوسی این داستان را این­جوری ارائه داده، دلیلش یکی این است که از منابع خود پیروی می­‌کرد و انتخاب ضحاک به پادشاهی ایران یکی از مراحل اجتناب­‌ناپذیر ساختار داستان سقوط جمشید و ظهور فریدون است، دلیل دیگری هم این­که شاید با این نمونه فردوسی خواست نشان بدهد حکومت ظلم و بیداد چه نتایج فجیعی دارد و شاید هم یک رویداد تاریخی مشخص (مثلا استیلای عرب) را در نظر داشت.

3. ولی اگر بخواهیم به ریشه­‌های روان­شناختی و یا سیاسی تصمیم­‌گیری ایرانیان در این داستان پی ببریم، آن وقت می­‌شود تصور کرد که انگیزة چنین انتخاب پرریسک آن­‌ها خستگی و نارضایی خیلی شدید از فرمانروایی جمشید بود، تا حدی که گمان می­‌کردند هر کسی سر کار بیاید از او بهتر خواهد بود. و نیز سهل­‌انگاری و بی­‌توجهی به عواقب احتمالی کارشان، که البته چنین اشتباهی در تاریخ بشر زیاد اتفاق می­‌افتد.»

 

دکتر زاگرس زند:

«می­‌دانیم که بنیان این داستان را باید در اساطیر و تاریخ هندوایرانیان جست. بنیانی که در ابهام و تاریکی است و روایتی نمادین و اسطوره­ای از آن در ودا و اوستا به جا مانده. در آن لایه چنین جزئیاتی از نقش مردم و حتی بزرگان طبقات وجود ندارد. در لایه­‌های بالاتر و گسترده­‌تر است که جزئیات و انگیزه­‌های جدیدی بر آن افزوده می‌شود که البته هم­چنان رنگ افسانه و نماد را با خود دارد و روشنایی تاریخ نیز کامل نیست. روایتی که در شاهنامه است آخرین و گسترش­‌یافته­‌ترین و مفصل­‌ترین روایت است که چند لایۀ زیرین را نیز در خود دارد. سنت­‌ها و انگیزه­‌ها و فرهنگ اجتماعی و سیاسی چند دوره را به دوش می­‌کشد. تفکیک و شناخت دقیق و درست این لایه­‌ها کاری به­‌غایت دشوار و دیریاب است اگر نگویم ناممکن! این وضعیت در بسیاری از بخش­‌های آغازین شاهنامه وجود دارد. در نتیجه با احترام به این پرسش و پاسخ­‌هایی این­‌چنینی که بسیار داده­‌اند و نوشته­‌اند، و در اندازۀ عقل ناقص حقیر، طرح این پرسش و هر پاسخی را که به آن داده شود، نارسا و مخدوش یا غیرعلمی و نابجا می­‌انگارم. هرچند می­‌توان در نقد روحیات ایرانی و خطاهای تاریخی و ستم­‌پذیری و ستم­گری و استبداد تاریخی و دسپوتیزم شرقی و .... برگه­‌ها سیاه کرد!»

 

دکتر محمود رضایی دشت ارژنه:

«ضحاک یکی از مبهم­‌ترین شخصیت­‌های شاهنامه است و از این رو به نظر می­‌رسد که در گذر تاریخ اسطوره­‌ای و خطی دو ضحاک با هم درآمیخته­‌اند و بشولیدگی و پریشانی رویارویی با ضحاک در شاهنامه نیز از همین امر نشأت می­‌گیرد. مثلا از یک سو اژی­دهاک یک اژدهای خشک­سالی است که سترونی و بی‌بروباری را بر ایران حاکم کرده، از دیگرسو رستم بزرگ­‌ترین پهلوان حماسۀ ملی از تبار اوست و در جنگ با اسفندیار از اینکه تبارش به ضحاک می‌رسد به خود می­‌بالد. از دیگر سو همین اژی­داک بزه­‌گر به پیشگاه اناهیتا قربانی می­‌کند و در فرامرزنامه در کنار بزرگانی چون جمشید لوحی برای فرامرز تنظیم کرده و مقدم او را پاس می­‌دارد و فرامرز هم تاج ضحاک را بر سر می­‌نهد و هم شمشیر او را با قداستی تمام در دست می­‌گیرد و در گرشاسپ­‌نامه نیز گرشاسپ جد رستم سپه­سالار ضحاک است. از دیگر سو کار تا آن­جا بیخ پیدا کرده که برخی او را چون یک قهرمان می­‌ستایند که در شاهنامه نظام ارباب-رعیتی را برانداخته و طبقاتی بودن جامعه را فروگسلیده و برابری را در ایران شعار خود ساخته، از طرف دیگر در وندیداد وقتی فریدون او را به بند می­‌بندد، مردم علیه فریدون برمی­‌آشوبند که چرا با بندکردن ضحاک باعث شده­ است مازنی­‌ها بر ما بتازند. الان به‌درستی یا نادرستی همۀ این گزینه‌ها کاری ندارم؛ اما این تباین قابل درک نیست جز اینکه باور کنیم شخصیت دو یا چند ضحاک با هم درآمیخته و این پریشیدگی را در شاهنامه به وجود آورده است. لذا اگر ایرانیان خود دست یاری به سوی او دراز می­‌کنند یا سویه­‌های مثبت او را نیز در نظر داشته­‌اند و یا از بس از هر پهلوی خسروی برخاسته بود که از بیم اینکه کل ایران دستخوش هرج‌ومرج شود، به یک پادشاه مقتدر ولو ضحاک پناه می­‌برند تا در فرصت مناسب فردی شایسته را بر تخت بگمارند. البته این را نیز نباید نادیده انگاشت که سواران و ارتشتاران او را به پادشاهی برمی­‌گزینند نه مردم. لذا از بعد سیاسی حرکت آن­‌ها چون کودتایی نظامی می­‌ماند تا انتخاب پادشاهی از سوی مردم.»